آن جاده،
با پیچ و خمها و گرههایش که انگار
اندیشهی یک فیلسوف هیچانگار است
با خاطراتش که پر از سرباز و گنجشک است
و سادگیهای غبارآلود و ترسانش
همراه ما تا قلب رؤیاهای ما رفته است
آزادی ممنوع و وحشتکردهی ما را
از کوچههای شهر افسرده
تا مرز ابراندود اندیشیدن آزاد
تا روشنای بیحجاب بوسهها رفتهاست.
"آهسته ران آنسوی
این پیچ
این پیچ پیچان در رگ هیچ
مردانِ بیتردید
دنبال یک آهِ گناهآلودِ آنجایی
صندوق دل را نیز میگردند
آهسته ران، آهسته ران. اینجا
آنشامهتیزان با هوای کشف زیبایی
کالای ممنوعی که شیطان دوست میدارد
باد هوا را نیز میگردند
آن بادهای خستهی در حسرت زلفی پریشان
ولگرد بوی مبهم یک پردهی رنگی
در پشت آن، آیینهای خوشبخت
در آینه یک شانهی رقصان
در خرمن زلف زنی خندان
اینجا، مواطب باش، میدانی که در اینجا
رنگ و صدا را نیز میگردند
آن جاده،
آن جاده
با پیچ و خمها و گرههایش
ما را از این ممنوعهای تند دندانگرد
تا آنسوی آفاق بایدها، نبایدها
تا پهنههای سبز گلکردن
در بیچراییهای آن جنگل
آن جنگل بی"ایست"، بی"او کیست؟"
تا آن سوی مرز "کجا؟" بردهاست
آن جاده با پیچ و خمهایش....
شروع پاییز 1385پایان بهار1393