گل باغ آشنایی / محمود مشفق تهرانی
گل من، پرندهای باش و به باغ باد بگذر.
مه من، شکوفهای باش و به دشت آب بنشین.
گل باغ آشنایی، گل من، کجا شکفتی
که نه سرو میشناسد
نه چمن سراغ دارد.
نه کبوتری که پیغام تو آورد به بامی
نه به دست مست بادی گل آتشین جامی
نه بنفشهای نه بویی نه نسیم گفتوگویی
نه کبوتران پیغام
نه باغهای روشن
گل من میان گلهای کدام دشت خفتی
به کدام راه خواندی
به کدام راه رفتی، مه من
تو راز ما را به کدام دیو گفتی؟
که بریده ریشهٔ مهر، شکسته شیشهٔ دل
منم این گیاه تنها؛
به گلی امید بسته…
همه شاخهها شکسته!
به امیدها نشستیم و به یادها شکفتیم
درآن سیاه منزل
به هزار وعده ماندیم
به یک فریب خفتیم.
شبگیر / هوشنگ ابتهاج
دیگر این پنجره بگشای که من
به ستوه آمدم از این شب تنگ
دیرگاهی است که در خانهٔ همسایهٔ من خوانده خروس،
وین شب تلخ عبوس
میفشارد به دلم پای درنگ.
دیرگاهی است که من در دل این شاهم سیاه،
پشت این پنجره بیدار و خموش
مانده ام چشمبهراه،
همه چشم و همه گوش:
مست آن بانگ دلاویز، که میآید نرم
محو آن اختر شبتاب که میسوزد گرم
مات این پردهٔ شبگیر که میبازد رنگ…
آری این پنجره بگشای که صبح
میدرخشد پسِ این پردهٔ تار.
میرسد از دل خونین سحر بانگ خروس.
وز رخ آینهام میسترد زنگ فسوس:
بوسهٔ مهر که در چشم من افشانده شرار،
خندهٔ روز که با اشک من آمیخته رنگ…
خورشید / طاهره صفار زاده
صدای تسلی است
میخواهمت من
رهایی!
تو را من
تو را من !…
تو برگی به منقار داری
نه، خود برگ سبز اساطیری، ای مرغ تاریخی من.
تو را من !…
عطش بود؟
یا روح تیزاب؟
دهانش به آهک عجین بود،
هرم زمین بود!
خدا را،
خدا را،
که بود این
در اوج جوانی
جوانی که عریانتر از نعره بود و رها بود؟
و بر کاکلش برف بود…
این کجا بود؟
تماشاگران را
تماشا کن
اینک
کجا بودم، اینک کجایم؟…
شد ایام کز چتر سازم عصایی
به عریانی من
تماشاگران را
تماشا کن
اینجا
کجایی تو ای برگ انجیر؟
رها کن
شعاعی
شهابی
بسویم!
رها کن
رها کن
کجایی تو ای مرغ تاریخی من
کجایی؟…
کجا بودم، اینک کجایم؟
مرا خوابی از سنگ باید
لبت آب
اینک
کجایم؟
چه بوی خوشی دارد این شاخهٔ زعفرانی!