از کنار من نرو
دست خستهی مرا رها نکن
بی تو من سقوط میکنم
بی تو پرت میشوم به درهی عمیق و هولناک بیکسی
بی تو میروم فرو به قعر ورطهی سیاه یأس
بی تو غرق میشوم در عمق باتلاق خستگی
بی تو میشوم اسیر بندهای ناگسستنی دلشکستگی
بی تو داغ سوزناک و زجرآور فراق داغدار میکند مرا
بی تو درد حسرت و دریغ میکشد مرا.
در مسیر بیکران وانهادگی به خود روانهام
از خودم سوال میکنم:
قلب من چرا همیشه میتپد برای با تو بودن؟ ای نگار نازنین!
قلب من چرا همیشه تشنهی تنفس حضور تست؟
قلب من چرا همیشه غرق خواهش رها شدن در آبشار نور تست؟
درد اشتیاق میفشاردش چرا چنین
سخت و سهمگین؟
سوزش همیشگی آن برای چیست؟
گر برای عشق شعلهپرور تو نیست
گر برای آتش جرقهگستر و پراخگر تو نیست؟
خون چکیدن همیشگی از آن
هست سرنوشت قلب بینوای من؟
یا سرشت عشق دلگشای تو؟
در سکوت سرد من ترنم ترانههای گرم تست
چشمهای روشناییآفرین تو
با نگاه تابناکشان
غرق در ستاره میکند شب مرا
با تو قلب من پر از ستارههای پرفروغ آرزوست
در کنار تو شبم چقدر روشن است!
در کنار تو شبم چقدر شاعرانه است!
در کنار تو شبم شبیست عاشقانه و پر از نیاز و راز
در کنار تو شبم شبی پر از تضادهاست
در کنار تو شبم شبیست دلگداز و دلنواز.
از کنار من نرو
ای تو آن هوای پاک و تازهای که میکشم در آن نفس
ای تو آسمان بیکرانهای که هست آشیان کاکلی قلب من
و نگاه مهربان و دلنشین تو
و تبسم امیدبخش و اعتمادآفرین تو
اولین و آخرین پناهگاه آن پرندهی رمیده از تمام دامهای در کمین
آن پرندهای که هست با تو شاد و بیتو دلشکسته و غمبن
بی تو، بی هوای تازه میشود نفس کشیدنم محال
میشوم ز فرط دلگرفتگی خفه
ای تو آن هوای پاک و تازهای که میکشم در آن نفس
بی تو کاکلی بینوای قلب من
خشکپیکریست سرد و مرده در قفس.