من قایقم / نیما یوشیج
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
با قایقم نشسته به خشکی
فریاد می زنم
وامانده در عذابم انداخته است
در راه پر مخافت این ساحل خراب
و فاصله
است آب
امدادی ای رفیقان با من
گل کرده است پوزخندشان اما
بر من
بر قایقم که نه موزون
بر حرفهام در چه ره و رسم
بر التهابم از حد بیرون
در التهابم از حد بیرون
فریاد بر می آید از من
در وقت مرگ که با مرگ
جز بیم نیستیّ وخطر نیست
هزّالی و
جلافت و غوغای هست و نیست
سهو است و جز به پاس ضرر نیست
با سهوشان
من سهو می خرم
از حرفهای کامشکن شان
من درد می برم
خون از درون دردم سرریز می کند
من آب را چگونه کنم خشک؟
فریاد می زنم
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
مقصود من ز حرفم معلوم بر
شماست
یک دست بی صداست
من دست من، کمک ز دست شما می کند طلب
فریاد من شکسته اگر در گلو ، وگر
فریاد من رسا
من از برای راه خلاص خود و شما
فریاد می زنم
فریاد می زنم
میعاد/ نصرت رحمانی
مهتاب در خرام
میعادگاه خزانی بود
دیر آمدی
شب را میان کوچه های خزانی
با یادهای تو زده پرسه ای
فانوس سوی خموشی رفت
و باغ کوچه های میعادگاه
ما را برای هم تعریف کردندبی قهرمان / شفیعی کدکنی