.

.

آن کاشف فروتن/محمد رضا راثی پور


چندان که در ستایش زیبائیست

سر بر نداشته ست ز سجاده تا هنوز

 

وقتی یقین یافته بر دوش او نهاد*

بار رسالت ابدی را

با چشمهای انکار

از آفتاب گفت و از آغاز معجزه

آن کاشف فروتن

"در خود به جستجوئی  پیگیر"

همت چنان گماشت که الماس آفرید

-الماسی از کرامت انسان-

 

در سالهای دشنه و دشمن

شعرش سروده و نسروده

بی خویشی همیشهء رندان را

جانی دوباره داد و ازآن گشت جاودان

 

وقتی که ایستاد و چراغی

افروخت در برابر تاریکی

الماسها سماجت او را نداشتند

و کوهها صلابت او را

آری زمین همیشه شبی بی ستاره ماند

از بس چو اختران همه یاران

از این غم مهیب فروریختند سرد

بعد از تو ای کبوتر فرخنده**

آیا دوباره مژدهء آغاز می رسد

با برگ سبز زیتون؟

باور نمی کنم

خاموشی تو خاتمهء شعر زندگیست

                   تبریزدوازدهم مرداد هفتاد و نه


*در جایجای شعر به تعبیرات شاملو اشاره شده است

**هنگام نشستن کشتی نوح به خشکی کبوتری فرستاده شد تا از وجود حیات خبر آورد و کبوتر با برگ سبز زیتون باز آمد