چندان که در ستایش زیبائیست
سر بر نداشته ست ز سجاده تا هنوز
وقتی یقین یافته بر دوش او نهاد*
بار رسالت ابدی را
با چشمهای انکار
از آفتاب گفت و از آغاز معجزه
آن کاشف فروتن
"در خود به جستجوئی پیگیر"
همت چنان گماشت که الماس آفرید
-الماسی از کرامت انسان-
در سالهای دشنه و دشمن
شعرش سروده و نسروده
بی خویشی همیشهء رندان را
جانی دوباره داد و ازآن گشت جاودان
وقتی که ایستاد و چراغی
افروخت در برابر تاریکی
الماسها سماجت او را نداشتند
و کوهها صلابت او را
آری زمین همیشه شبی بی ستاره ماند
از بس چو اختران همه یاران
از این غم مهیب فروریختند سرد
بعد از تو ای کبوتر فرخنده**
آیا دوباره مژدهء آغاز می رسد
با برگ سبز زیتون؟
باور نمی کنم
خاموشی تو خاتمهء شعر زندگیست
تبریزدوازدهم مرداد هفتاد و نه
*در جایجای شعر به تعبیرات شاملو اشاره شده است
**هنگام نشستن کشتی نوح به خشکی کبوتری فرستاده شد تا از وجود حیات خبر آورد و کبوتر با برگ سبز زیتون باز آمد