دارم سری از گذشت ایام
طوفانی و مالخولیایی
طومار خیال وخاطراتم
لولنده به کار خود نمایی
چون پرتو فیمهای درهم
در پرتو تارسینمایی
بگشود دلم زبان هذیان
مرغان خیال وحشی من
تنها که شوم برون بریزند
در باغچه ی شکفته ی شعر
با شور و شعف به جست خیزند
تا می شنوند صوتی از دور
برگشته و زود می گریزند
در خلوت حجره ی دماغم
آنجا گل وحشی به صحرا
دیدم به نسیم کام راند
هی چادر برگش از سر ودوش
می افتد وباز میکشاند
با شعر نگاه خود به گوشش
طوری که نسیم هم نداند
گفتم گل من زخود مرا راند
پروانه چو برگ گل نگارین
از بوسه ی گل چه شهد کام است
چون شیشه ومی خطا کند چشم
پروانه کدام وگل کدام است
چندین نسزد ستم به معشوق
یک بوسه و کار گل تمام است
تا شمع کی انتقام گیرد!!
افسانه ی عمرم آورد خواب
عمری که نبود خواب دیدم
درسیل گذشت روزگاران
امواج به پیچ وتاب دیدم
از عشق وجوانیم چه پرسی
من دسته گلی به آب دیدم
دل بدرقه با نگاه حسرت!...
#شهریار (ملک سخن)