شامگاهان کبود تابستان به کوره راه ها می روم.
خوشه های گندم به پای من می خلند،
علف های خرد را لگد می کنم،
غرقه در خیال،طراوتشان را به زیر پا حس می کنم
و گیسوانم را به دست باد می سپرم.
سخن نخواهم گفت و هیچ اندیشه نخواهم کرد،
لیک عشق بی پایان روح مرا مست می کند.
در طبیعت به سان یک کولی،
به راه دور خواهم رفت،به راه بس دور
و کامیاب می شوم چنان که گویی با زنی هستم.
#آرتور_رمبو
ترجمه:محمدرضا پارسایار
کتاب:زورق مست
نشر:نگاه معاصر
هیچیسم
https://telegram.me/jj63m