قلبم تماشاخانۀ دارالمجانین است
دنیا بگو تعریفِ تو از زندگی این است؟
نسپردهای حتی به گوری تیره و تاریک
نعشی که روی دستِ انسانِ نخستین است
آشفتهتر از باغ در ترحیمِ برگی خشک
درماندهتر از بادها آوای تلقین است
گنجشکها آوازشان را اشک میریزند
بر شانهام بغضِ مترسکهای غمگین است
راه آمدم با تو تمامِ آرزوها را
دریاچهام اینک تنِ تُنگی سفالین است
اندوهواری یکنفَس هستی و کام از تو
ناکامیِ این روزهای سرد و سنگین است
هفتم دی هزاروچهارصد
#امیر_دادویی
@amirdadooei