.

.

تماشاخانه / امیر دادویی


قلبم تماشاخانۀ دارالمجانین است

دنیا بگو تعریفِ تو از زندگی این است؟

نسپرده‌ای حتی به گوری تیره و تاریک

نعشی که روی دستِ انسانِ نخستین است

آشفته‌تر از باغ در ترحیمِ برگی خشک

درمانده‌تر از بادها آوای تلقین است

گنجشک‌ها آوازشان را اشک می‌ریزند

بر شانه‌ام بغضِ مترسک‌های غمگین است

راه آمدم با تو تمامِ آرزوها را

دریاچه‌ام اینک تنِ تُنگی سفالین است

اندوه‌واری یک‌نفَس هستی و کام از تو

ناکامیِ این روزهای سرد و سنگین است


هفتم دی هزاروچهارصد

#امیر_دادویی 


@amirdadooei

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد