چه واژه های بهنگام و نا به هنگامی
که از کمین خیالم گریختند چو برق
چه واژه ها که چو چخماق
می توانستند
جرقه ای به شهود و مکاشفت بزنند!
چو پیر ماهیگیر
که از تلاطم امواج جان بدر برده ست
به تور پاره و فرسوده ام می اندیشم
و صید های بزرگی که داده ام از دست
چو پیر ماهی گیر
غروب ساحل را با ملال چائی تلخ
به شب گره زده ام
و نا توانی و بی دست و پائی خود را
به ضرب چرتکه توجیه می کنم :
که گیرم از دل این موجهای کف بر لب
به جای ماهی حتی اگر که مروارید
نصیب من می شد
در این کسادی و بی رونقی فروغ نداشت
برغم آنکه پذیرفته است حجت من،
غروب اما غبن خطر نکردن را
هنوز می خواند از نگاه حسرت من!
6 مهر 94