تیپا زنم به هرچه بگیرد مسیر من
تف می کنم به هرکه بگوید علیه من
دیوانه مهار گسسته
بر قاطر چموش صدایش سوار
بر هم زده ست رخوت سرد پیاده رو
و عابران مضطرب از رو بروی او
با احتیاط می گذرند از کنار او!
می گویم ای الاغ! چه بسیار مثل تو
داغ و درفش دیده و زنجیر بسته اند
این حرف من ز تجربه لمس کرده است
آدم شو و به لاک سکوتت فرو برو!
می گوید این تمرد و شلتاق لحظه ای
این حس بی رقیبی
ارزد به هرچه بعد سرم اید!
افسوس می خورم نرود میخ آهنین
بر سنگ مغز او!