چه واژه های بهنگام و نا به هنگامی
که از کمین خیالم گریختند چو برق
چه واژه ها که چو چخماق
می توانستند
جرقه ای به شهود و مکاشفت بزنند!
چو پیر ماهیگیر
که از تلاطم امواج جان بدر برده ست
به تور پاره و فرسوده ام می اندیشم
و صید های بزرگی که داده ام از دست
چو پیر ماهی گیر
غروب ساحل را با ملال چائی تلخ
به شب گره زده ام
و نا توانی و بی دست و پائی خود را
به ضرب چرتکه توجیه می کنم :
که گیرم از دل این موجهای کف بر لب
به جای ماهی حتی اگر که مروارید
نصیب من می شد
در این کسادی و بی رونقی فروغ نداشت
برغم آنکه پذیرفته است حجت من،
غروب اما غبن خطر نکردن را
هنوز می خواند از نگاه حسرت من!
6 مهر 94
سلام و عرض ادب آقای دکتر راثی پور.
مطالب این شماره را خواندم و چون جایی برای نظر دادن کلی ندیدم اینجا می نویسم که: خوشبختانه سطح کیفی کار فرا رفته است و این جای بسی خوشحالی دارد.
ضمنا از این شعر زیبا بسیار لذت بردم.
حالا که شما شمشیر را از رو بسته اید
بگذارید من هم یگذار ایرادی بگیرم
استفاده از ادات شبه مثل چو در شعر نیمائی حکم گناه کبیره را دارد
جناب راثی پور، سطر دوم یادداشت پیشینم این گونه درست است: «بسیاران با شاعر همدردند:»
درخواست پوزش
جناب راثی پور ارجمند. درود بر شما،
بسیار با شاعر همدرند:
...حتی اگر که مروارید
نصیب من می شد
در این کسادی و بی رونقی فروغ نداشت
اما شاید این گونه هم نباشد!
گوهر شعر، گوهر آزادی است، چه در عرصۀ اندیشه و خلاقیت هنری و چه در میدان معماری واقعیت بیرونی. اما همین که سروده شده خود شاید آغازی باشد- مگر این که برداشت من یکسره به خطا باشد.
با مهر و ارادت
ممنون لذت بردم و احساس همداستانی کردم جناب راثی پور عزیز دستمریزاد