در سال ۴۱ میخواستم کتابی از اشعار خودم چاپ کنم خانه اخوان به خانهی من نزدیک بود گاه او میآمد و گاه من به سراغش میرفتم، اگر شعر تازهای گفته بودیم میخواند و میخواندیم،
شبی شعر میخانه خود را میخواندم به این بیت رسیدم که: راز دل گفتن مستان، شب یلدا خواهد/ یک شب متصلی از همه شبها خواهد.
از کلمه متصل خوشم نیامد. خلاصه که «یا» حشو هم داشت، اصولا معتقدم که در غزل الفاظ عربی خوب جا نمیافتد، بعد از سبک سنگین کردن به صورت: یک شب متصل از جملهی شبها خواهم درآمد، باز هم راضی نبودم، در اندیشه واژه فارسی بودم، اخوان پرسید: چیه؟ اشکال را گفتم، گفت: تو که به قول خودت بعد از گفتن شعر از «رُتوش» خودداری میکنی! گفتم بله اما تا بشود دلم میخواهد کلمات عربی در شعرم کمتر باشد و این کلمه متصل اگر بماند متصل مرا آزار خواهد داد، اخوان گفت با هم فکر کنیم شاید کاری کردیم، یکی دوساعت مغزهامان را به کار انداختیم نتوانستیم کلمه مناسبی پیدا کنیم، همین که منصرف شدیم ناگهان کلمه پیوسته در مغز من جای گرفت و بیت به این صورت درآمد راز دل گفتن مستان، شب یلدا خواهد/ بلکه پیوسته شبی از همه شب ها خواهد
و در نتیجه کلمهی حرامزادهی متصل از میان برداشته شد، اخوان مثل اینکه دنیا را به او دادهاند از جا پرید و هی چپ و راست مرا میبوسید و تکرار میکرد:
آفرین، جانم #عماد، این چنین بود اخوان، اینقد شادی و سرور برای این بود که دوستِ همشهری شاعرش موفق شده کلمه بهتری برای یک بیتش پیدا کند، آری اینچنین بود اخوان، تنگنظری حسادت و دنائت بعضیها را نداشت، در غیاب دوستان اگر کسی حرف ناشایستهای میگفت جداً دفاع میکرد و گاه کار را به جاهای باریک می رساند، در مورد پیشکسوتها و بزرگترها بسیار متحمل و بردبار بود و ابراز احترام با آنها را بر خود فرض میدانست.
در مقابل ضربههای شدید زندگی استواری شگفتی از خود نشان میداد، بارزترین نمونه آن را من در ماجرای طاقتسوز مرگ نابهنگام لاله دختر جوان نازنینش دیدم که با همه احساس و محبت شدیدی که داشت این داغ و درد را در کمال صبر و متانت تحمل کرد.
تهران ۲۴ شهریور ۱۳۶۹
#شهریار_شهر_سنگستان
@siyamakkeyhani