میروی و نمیرود خاطرت از خیال من
«داغ تو دارد این دلم» ای هوس مُحال من
پخته شدند میوهها از تَفِ گرم آفتاب
پس تو چرا نمیرسی میوهٔ باغ کال من؟
خوابگه خیال من زلف سیاهرنگ تو
مخزن سر عشق تو سینهٔ پر ملال من
ماهی کوچکت منم تشنهٔ آبهای دور
رود به رود در پیات ای عطش زلال من
عمرم اگر به سر رسد عمراً اگر غمم رسد
عمر دوبارهٔ منی ای همه ماه و سال من
#محسن_احمدوندی
(۱۴۰۰/۵/۱۹)