.

.

گفتگو با پرویز خائفی / زهره سمیعی


شاعر شیرازی می‌گوید شعر فارسی از رودکی شروع شد و با مضمون و زیبایی‌های لفظ همراه بود و با حافظ به اوج خود رسید.

پرویز خائفی

پرویز خائفی اهل شیراز است، در خیابان هدایت در آپارتمانی که می‌گوید دوست‌اش ندارد با پنجره‌ای که به جای باز شدن به کوه و باغ‌ به یکی از خیابان‌های شلوغ شده شیراز باز می‌شود؛ میان انبوه کتاب‌ها نشسته و از درد پا می‌نالد، شاعری که سال‌ها معلم بوده و حالا در آستانه 77 سالگی هنوز شعر می‌نویسد و تحقیق می‌کند.

پرویز خائفی متولد 1315 در شیراز، فارغ‌التحصیل مقطع کارشناسی در رشته زبان و ادبیات فارسی و کارشناسی ارشد در رشته در علوم اجتماعی است. او شعر و شاعری را از دوران دبیرستان آغاز کرد و از سال 1329 با مطبوعات همکاری داشت.

«از لحظه تا یقین»، «این خاک طربناک»، «باز آسمان آبی است»، «بازگشت یادنامه میرزا کاظمی»، «پند سعدی»، «حافظ در اوج»، «حصار»، «مقا له‌ها و مقابله‌ها»، «نگاهی به غزل حافظ»، «کنار لحظه‌های عمر» و«مجمع پریشانی»  از جمله آثار منتشر شده خائفی هستند.

 

گفت‌وگویی را با این شاعر در ادامه می‌خوانید:

چه شد که سراغ شعر رفتید؟

*پدرم اهل ادب بود. هجده ساله بودم که یک غزل گفتم، آن وقت‌ها سیمین بهبهانی مسئول صفحه ادبی «تهران مصور» بود. همان زمان مجله دیگری به نام روشنفکر منتشر می‌شد که فریدون مشیری مسئول بخش ادبی آن بود. از ابتدا با غزل شروع کردم، غزل اولم را برای سیمین بهبهانی فرستادم و دیدم که چاپ شد. هنوز در حدی نبودم که شعرم چاپ شود. خیلی خوشحال شدم. بهبهانی علاقه‌مند شد که برایش شعر بفرستم و من ‌فرستادم. او تعدادی از شعرهایم را به فریدون مشیری داد و او هم در مجله روشنفکر آن‌ها را چاپ کرد. مشیری نامه‌ای با خط زیبایی برای من فرستاد که «از این به بعد شعرهایت را علاوه بر خانم بهبهانی برای من هم بفرست.» دیدم که کم کم دارم مطرح می‌شوم این طور شد که وارد دنیای ادبیات شدم.

ابتدا سراغ غزل رفتید. چه شد که بعد سراغ شیوه‌های شعری دیگری رفتید؟

*مدتی که غزل گفتم دیدم خیلی درنگ کردن در غزل جایز نیست، برای همین سراغ شیوه‌های دیگر شعری رفتم، ابتدا افتادم در سبک فریدون توللی. او دوست خانوادگی‌مان بود و با ما رفت و آمد داشت، من هم در شیوه کار توللی رفتم و شعرهایی به سبک سیاه را شروع کردم و تصادفا خوب هم شد، ولی بعد دیدم که همه می‌گویند که این شعرها کپی‌برداری از شعرهای توللی است خودت کاری کن و این شد که من کارهای تازه‌ای کردم.

اولین کتاب‌تان چه سالی چاپ شد؟

*اولین کتاب‌ام سال 42 چاپ شد، به اسم «حصار». همه شعرهایم را در این کتاب جمع کردم. آن زمان که این کتاب منتشر شد، شفیعی کدکنی در مشهد در روزنامه خراسان بود، نقدی بر مجموعه شعرم نوشت و گفت که حنجره تازه‌ای در شیراز پیدا شده که نظیر توللی است. مرتضی ممیز طرح جلد این کتاب را کشید. کتاب را برایش فرستادم و او بلافاصله طرح زیبایی زد و کتاب در شیراز چاپ شد. بلافاصله بعد از آن کتاب دوم‌ام چاپ شد که طرح جلد آن ‌را هم ممیز کشید.

فریدون توللی روی شعر شما تاثیر زیادی داشت غیر از او کدام شاعر روی شما تاثیر داشت؟

*فریدون مشیری. او به خاطر علاقه‌ای که به شعر من پیدا کرد؛ شعر که می‌فرستادم برایش با زبان نرم و مهربان مرا تشویق می‌کرد. نقدهایی که در مجله روشنفکر می‌نوشت باعث شد که من در راهم مصمم شوم. در مجموع چند شعرم که چاپ شد، استقبال مردم را دیدم و این موضوع هم باعث شد که راهم را ادامه دهم.

من با مشیری به گونه‌ای شدم که رفتم تهران گفت، «یک راست بیا خانه ما». او بسیار پاکدل بود و واقعا شعرش مورد علاقه مردم بود. از لحاظ شعری هیچ وقت تحت تاثیر او نبودم. بعد از مدتی هم از همه بریدم و به دنبال سبک خودم رفتم. غلیانی در وجودم اتفاق افتاد که نه از کسی تقلید کردم و نه دنباله رو کسی شدم. اتفاقا کارم مورد تقلید واقع شد، چرا که سعی کرده‌ام شعرهای آبکی نگویم. از طرف دیگر به حافط خیلی علاقه داشتم شب و روز حافظ را می‌خواندم و پنج یا شش کتاب درباره حافظ نوشتم.

شما با غزل شروع کردید، قالبی که راحت نیست و در دوره‌ای که شروع کردید، بیشتر شاعران شعر نو می‌گفتند. چرا سراغ غزل رفتید؟

*مطالعاتم قبل از این‌که به نیما نزدیک باشد به حافظ نزدیک بود و چند کتاب هم درباره‌اش نوشتم. در «حصار» چند غزل بود و بعد اصلا غزل نگفتم و چند جا هم نوشتند که خائفی یک‌باره به سمت شعر نو آمده و خوب هم آمده است. به هر صورت من رفتم به سمت رده نیمایی و نیما را هم مطالعه کردم و علت تحول شعر فارسی را از جهت نیما درک کردم. او می‌دانست مطالب تکراری به جایی نمی‌رسد و کارهایی کرد که تازه بود؛ هر شعری که می‌گفت با هر عیوبی تازه بود. کارهایی که بعدها از من چاپ شد تحت تاثیر نیما بود ولی با اعتدال. از همان وقت شعرهایم به سمت شعر نو رفت. هر چند که شعرهای موزون و تغزلی هم دارم، ولی در عین حال شعر نو هم گفته‌ام. بعد کارهایم با کمک مشیری چاپ شد.

گر تو آزاده‌ای سخن بس باد

در کدام محافل شعری در آن زمان حضور داشتید و با کدام شاعران در ارتباط بودید؟

*با بیشتر شاعران ارتباط داشتم. مثلا یک بار یدالله رویایی آمده بود شیراز. به من زنگ زد و گفت که می‌خواهد مرا ببیند، آمد خانه ما، او می‌گفت که «پرویز، شعرت کلا باید عوض شود و این فرم شعر دیگر فایده‌ای ندارد.» او می‌گفت، «تو در تحول شعر استعداد زیادی داری و بدون مشوق و راهنما خودت راه افتاده‌ای باید این شیوه قدیم را باید کنار بگذاری.» آن وقت‌ها مجله‌ای به نام انتقاد کتاب که مجله سنگینی برای طبقه روشنفکر بود، منتشر می‌شد و اگر روی کتابی مطلبی می‌نوشت دیگر تمام بود. رویایی هم در آن مجله کار می‌کرد، او نوشت در شیراز شاعری وجود دارد که پر از استعداد است، منتها انجمن‌های ادبی شیراز رهایش نمی‌کنند و او اسیر کله گنده‌های ادبی شیراز شده است.

حرف‌های یدالله رویایی در شعر من تاثیر زیادی داشت و شعرهای بعدی‌ام تحولاتی یافت که عده‌ای گفتند که پرویز غلطیدی در پرت و بلا گویی و عده‌ای گفتند که این حالا شعر شد.

رویایی الان خودش اصلا مثل قبل هم شعر نمی‌گوید، هجوم واژه‌ها را کنار هم قرار می‌دهد و شعر می‌سازد که من واقعا گاهی شعرهایش نمی‌فهمم، شیوه کار او شیوه من نبود، من می‌خواستم احساس‌ام جمع‌بندی و حصار داشته باشد و طوری باشد که ولنگاری شدید در آن به چشم نخورد.

شما با موج‌هایی که در شعر معاصر اتفاق افتاد درگیر نشدید؟

*نه من کار خود را کردم. اولا شعر ما گذشته‌ای و پشتوانه‌ای دارد، یعنی شعر فارسی که از رودکی شروع شده، شعری بوده که با مضمون و زیبایی‌های لفظ همراه بوده و با حافظ به اوج خود رسید. من نمی‌توانم همه را جارو کنم و یک دفعه شعر نیمایی بگویم.

شعر در شما چگونه‌ شکل می‌گیرد؟

*در لحظه‌ای نشسته‌ام و در عالم خودم هستم، شعری می‌خوانم و جایی چیزی می‌بینم، جرقه‌ای می‌زند و می‌نویسم، فقط سعی می‌کنم تازه باشد و مضمون نو داشته باشد؛ ترکیبات همگون ودلچسب باشد و در ذهن مردم غریب نباشد.

بعد روی این شعر کار هم می‌کنید؟

*بله. شعری که می‌نویسم ممکن است بارها عوض شود و در بازنویسی نهایی با شعر اولیه کاملا متفاوت باشد. گاهی یک مصرع شعر می‌آید بعد تا یک ماه هیچ چیز نیست می‌گذارمش کنار تا بعدا بروم سراغ‌اش و کامل‌اش کنم.

 

شعری از پرویز خائفی:

بس باد....

وای من ! من تهی ز من بس باد

مرده ! این گونه زیستن بس باد

نعر از درد می کشم خاموش

نعره بی روزن دهن بس باد

ابر ، اشک سیاه می بارد

یاد باغ و گل و چمن بس باد

تن نمانده است تازیانه بسی است

جان بیدار بار تن بس باد

گر به مردی جدال گیرد خصم

خنجر کین تهمتن بس باد

کاش دشمن یکی و دوست یکی

اینچنین ، گر چه باختن بس باد !

تا جهان در ستیز آویزد

عالمی را یک اهرمن بس باد

گر هنوزت امید پرواز است

بال و پر بسته ی رسن بس باد

زیر این تاق گر تو را خاکی است

نامش ار می نهی وطن بس باد

خاک آزادگی اگر قفس است

گر تو آزاده ای سخن بس باد ( شیراز بهمن ماه 1389)

 

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان