.

.

نامرئی / آرزو نوری


 

من چشم می­ گذارم

تو پنهان شو

تو چشم بگذار

من ...

 

بگذار کارگران

از نان بگویند

و زنان و مردان دیگری

هزینه آزادی را

پرداخت کنند

 

من از نامرئی شدن می ­ترسم

از اینکه چشمهایت را باز کنی

و دنیای بدون من

زندگی را سخت تر کند