اینک منم: ابری که از اندوه آبستن!
آغوش واکن! مُردم از عمری زمین خوردن
آغوش وا کن تا ببارم روزگارم را
هی چکه چکه چکه روی آن دل و دامن
واکن! ببین! آن دختر پوشانده در رویات،
کابوسهای سالیان نوشید تا شد، زن!
اندوه را از من بگیر؛ از من بگیر امشب!
خالی کن این بغض هزارانساله را لطفن!
شاید تسلایی شود لالاییات مادر!
مرگ هزاران آرزوی دور را در من
سردم شده؛ شاید بپوشاند دم گرمت،
عریانی روح و تنم را مثل پیراهن
اینبار شکلی دیگر از زن را روایت کن!
از کوه صبری که شده تبدیل به ارزن!
کوهم؛ ولی روحم از این غم در ستوه آمد
از بس که دست و پا زدم عمری در این مدفن!
بگذار در امنیت لالاییات یک شب
خط خورده باشد زخمها از خاطرات من
آرامبخش من جز آن آغوش غمگین نیست
از هرچه بعد از تو رسیدم به نیاسودن
از هرچه جز تو ترس بیاندازهای گل کرد
ای آخرین و آخرین و آخرین مأمن!
روییده در رگهای من، زخم عمیق تو
انگار روحت را کسی جا داده در این تن!
من مردهام؛ من مردهام؛ من مردهام؛ افسوس!
تن دادهام به ذره ذره ذره جان دادن!
خواب ابد میخواهم از بس مردهام مادر!
ایکاش برگردانیام تا اولین مأمن!
#فاطیما_رنجبری
شعرهای نخوانده را تجربه کنید