هر صبح / فریدون مشیری
هر صبح، گنجشکی، لب ایوان خانه
سر می دهد آوازهایی شادمانه
جان مایهی آواز او آزادی اوست
آزادی او چهره ساز ِ شادی اوست.
پرواز، آواز
آواز، پرواز
بر شاخهها، بر بامها،
تا دور دست ِ بیکرانه...
من نیز، هر صبح
اینجا، کنار پنجره، پر بسته، دلتنگ
شعری، سرودی، میسرایم
با حسرت ِ پرواز ِ آن مرغ خوشآهنگ.
او، می سراید تا فضای صبحدم را
هر لحظه رنگینتر کند با هر ترانه
من، می سرایم، تا نمیرم؛ تا بمانم.
بر ما چنین رفتهست فرمان زمانه.
نگاه کن / نصرت رحمانی
به من نگاه کن، نگاه کن
به بستر رگان من.
ببین چگونه موج میزند غمت میان آن،
چو گیسوان بافته.
ز پشت من گذر مکن،
که راه شوم دردها جانگزاست
و درد شیهه میکشد،
گذر مکن، نگه مکن،
که درد شیهه میکشد، میان بندبند نای استخوان تو
کجاست؟
کجاست جادههای خواب؟
کجاست راز سربهمهر خاموشی؟
کجاست شهر ناشناس عطرهای ناب؟
مرا میان جنگل بلور دستهای خود،
پناه ده.
به زهرِ مرگبارِ بوسه، التیام ده.
مرا، مرا، بِکش، بُکش،
نجات ده
تو ای فریب راستین!
و آنچه رفت و
رفت و
رفت،
رفت و در من است،
بر آب ده.
آفتاب / رضا براهنی
کشیدهها به رُخانم زدم به خلوتِ پستو
چو آمدم به خیابان
دو گونه را
چنان گدازه ی پولاد سوی خلق گرفتم
که آفتاب بیاید
نیامد!
#دکتر_رضا_براهنی