ناتائیل با تو از انتظار سخن خواهم گفت.
من دشت را به هنگام تابستان دیده ام که انتظار می کشید،
انتظار اندکی باران....
ناتائیل،ای کاش هیچ انتظاری در وجودت
حتی رنگ هوس هم به خود نگیرد.
بلکه تنها آماده گی برای پذیرش باشد.
منتظر هر آنچه به سویت می آید باش
و جز آنچه به سویت می آید را آرزو مکن.
جز آنچه داری آرزو مکن.
بدان که در لحظه لحظه می توانی خدا را به تمامی در درون خود داشته باشی.
کاش آرزویت از سر عشق باشد و تصاحب عاشقانه.
زیرا آرزویی نا کارآمد به چه کار می آید؟
عجبا! ناتائیل ، تو خدا را در تملک داری و خود از آن بی خبر بوده ای!
تملک خدا یعنی دیدن او ، اما کسی به او نمی نگرد...
ندیده ای ، چون او را در پیش خود به گونه ای دیگر مجسم می کردی!
ناتائیل تنها خداست که نمی توان در انتظارش بود.
در انتظار خدا بودن، ناتائیل ،یعنی در نیافتن اینکه او را هم اکنون در وجود خود داری.
تمایزی میان خدا و خوشبختی قائل مشو
و همه خوشبختی خود را در همین دم قرار ده....
در کوتاه ترین لحظه های زنده گی،
توانسته ام هر آنچه را دارم در وجود خود حس کنم.
من همواره تمام دارایی های زنده گی ام را در اختیار داشته ام.
به شامگاه چنان بنگر که گویی روز بایستی در آن بمیرد.
و به بامداد زیبا چنان بنگر که گویی همه چیز از نو زاده می شود.
نگرش تو باید در هر لحظه نو شود.
خردمند کسی است که از هر چیزی به شگفت در آید..!
سر چشمه ی تمام دردسرهای تو،ای ناتائیل،گوناگونی چیزهایی است که داری.
حتی نمی دانی از میان آن ها کدام را بیش تر دوست داری
و این را در نمی یابی که یگانه دارایی آدمی زنده گی است...
مرگ چیزی نیست جز رخصتی برای زنده گی های دیگر.
برای اینکه همه چیز پیوسته نو شود.....
ناتائیل باید همه ی کتابها را در درون خود بسوزانی
@davatchannel