.

.

شعر از نظر شوپنهاور/ مهدی عاطف‌راد


 ایده‌ی وجود نوعی خاص از هوش یا ادراک که به طرز منحصربه‌فردی زیبایی‌شناسانه است، اساس نظریه‌ی کلی زیبایی‌شناختی شوپنهاور را تشکیل می‌دهد. بر اساس این نظریه، هر شعر ناب باید از دل این هوش و ادراک خلق شود و در جهت یاری رساندن به بازآفرینی و برانگیختن همان حالت در ذهن مخاطب باشد. به نظر شوپنهاور شاعران اصیل کسانی هستند که شعرهایشان تجسم ناب این حالت زیبایی‌شناسانه است و شاعرانی بدلی مقلدان و اطوارگرایان و هنرمندنمایانی هستند که انگل‌وار از آثار شاعران اصیل تغذیه می‌کنند ولی خودشان هیچ اثر نابی نمی‌آفرینند.

 شوپنهاور بینش زیبایی‌شناسانه را برگذشتنی نادر و فراعادی از شیوه‌های متعارف ادراک بشر از جهان می‌دانست. از این‌رو حالت زیبایی‌شناسانه آگاهی را به وسیله‌ی تقابل آن با حالت معمولی آگاهی توضیح می‌داد.

 حالت معمولی آگاهی از نظر شوپنهاور حالتی است که در آن فرد خود را به عنوان موجودی تجربی و ابژه‌ای میان سایر ابژه‌ها، در جهانی جای- گاهی می‌شناسد. این پیش شرط توانایی فرد در تعیین جایگاه سایر ابژه‌ها در جهان است. هرکس تنها زمانی قادر به تعیین جایگاه یک ابژه در مکان یا زمان هست که موقعیت آن را نسبت به این‌جا و اکنون بسنجد و مبداء این سنجش موقعیت زمانی و مکانی خود آن شخص است. از این دیدگاه شناخت‌شناسانه، هرکس مرکز جهان خودش است، یا به زبان ویتگنشتاین، "من مرکز جهان خود هستم." و از آن‌جا که جوهر شخص خواستن است، پرسش از موقعیت مکانی و زمانی ابژه‌های گوناگون و نسبتشان با شخص، پرسشی بس مهم است. شخص ابژه‌های گوناگون را با توجه به نسبتشان با خواستش یا هم‌چون تهدیدی برای به‌بودی‌اش یا چون برآورنده‌ی بالقوه‌ی تمناهایش یا چون سد راه آرزوهایش در نظر می‌گیرد. در نتیجه بنابر تمایل خواستش دخل‌وتصرف‌های بسیاری در داده‌های ادراکی‌اش صورت می‌گیرد. شاخصه‌ی اصلی حالت معمولی آگاهی، از نظر شوپنهاور، رنج و دلهره است، زیرا به طور کلی بین خواست شخص و جهان ناسازگاری بنیادی وجود دارد و به ندرت اتفاق می‌افتد که جهان از هر لحاظ آن‌گونه باشد که شخص می‌خواهد، و آن‌گاه که جهان هم‌خوان با خواست اوست از کیفری سنگین که همانا ملال است، رنج می‌برد، و از مشقت ناامیدانه‌ی اراده که هیچ نمی‌بیند که به واسطه‌ی آن خود را ابراز کند. بنابراین، اگر با خود صادق باشیم باید اقرار کنیم که زندگی روزمره درهم‌آمیخته‌ای از درد و دلهره و ملال است.

 پس حالت معمولی آگاهی همیشه هم‌راه با خودمحوری شناخت‌شناسانه و غرض‌ورزی و هم‌گام با دخل و تصرف خواست در محتوای ادراکی است و نشانه‌اش هم درد و دلهره و ملال است. ولی نشانه‌ی حالت زیبایی‌شناسانه‌ی آگاهی ناپدید شدن تمام موردهای مربوط به حالت معمولی آگاهی است. به نظر شوپنهاور این ناپدید شدن وقتی رخ می‌دهد که شخص خود را در متعلقات ادراک گم کند، به حدی که قادر به تشخیص آن‌چه درک شده از آن‌که درک کرده نباشد و این‌دو به کل واحدی بدل شوند و تصویری خاص از ادراک به طور کامل آگاهی را تسخیر و اشغال کند. در نتیجه‌ی چنین رخ‌دادی شخص دیگر خودش را به عنوان ابژه‌ای جای-گاهی بین دیگر ابژه‌ها ادراک نمی‌کند و به همین علت ، آنها را در نسبتشان با خواست فردی در نظر نمی‌گیرد و ادراک خواست‌زدایی می‌شود، در نتیجه، ذهنیت حالت معمولی آگاهی و نهاد دردناک آن ناپدید شده، ادراک عینی می‌شود.

 هنگامی که آگاهی شخص کاملاً جذب در متعلقات ادراک شود، او دیگر نه می‌تواند از ناسازگاری بین خواست و جهان آگاه شود و نه از نامتعلق بودن خواست. این ناپدیدی فرخنده‌ی درد و دلهره یا ملال یکی از دو صورت اصلی لذت زیبایی‌شناسانه است.

 وضعیت بدون درد و دلهره یا ملال وضعیتی است که در آن شخص برای لحظاتی از فشار مهلک خواست رها می‌شود و رهایی موقت از قید بندگی نکبت‌بار و مکافات‌دار خواست را جشن می‌گیرد. شوپنهاور این موقعیت را بسیار مهم می‌داند چرا که نشانه‌ای گذراست بر رستگاری انسان دنیاگریز، و اشاره به این‌که "چه فرخنده زیستنی‌ست زندگی آن شخصی که خواست در او نه برای لحظات کوتاه که برای همیشه خاموش شده است!"

پس به طور خلاصه، حالت زیبایی‌شناسانه‌ی آگاهی راه‌نمای بشر است به سوی بر طرف شدن مسئله‌ی درد و دلهره یا ملال برای همیشه.

 به نظر شوپنهاور، حالت زیبایی‌شناسانه‌ی آگاهی استحاله‌ی بنیادین سوژه‌ی خود را هم‌راه دارد، این استحاله‌ای است به "سوژه‌ی بی‌زمان، بی‌ملال، رها از درد و دلهره، و مبرا از خواست معرفت". استحاله‌ای هم در ابژه‌ی شناخت روی می‌دهد که از استحاله‌ی فوق جدایی‌ناپذیر است، چراکه وقتی شخص به آگاهی از این موضوع که جای-گاهی (یا به زبان شوپنهاور: اینجا و اکنونی) را در جهان تصرف کرده، پایان دهد، از آن‌جا که موقعیت دیگر ابژه‌ها در جهان زمان-مکان وابسته به همین آگاهی است، دیگر ابژه‌ی ادراک را به عنوان ساکنی در شبکه‌ی روابط جهان زمان- مکان نمی‌داند، و معنی این موضوع این است که دیگر ابژه‌ها را به عنوان فرد در نظر نمی‌گیرد، چراکه به نظر شوپنهاور فردیت تنها با عضویت در چنین شبکه‌ای معنا پیدا می‌کند.

 شوپنهاور عقیده داشت که ابژه‌های حالت زیبایی‌شناسانه‌ی آگاهی همانا صورتهای مثالی انواع هستند و حالت زیبایی‌شناسانه‌ی آگاهی دو استحاله را در بر دارد: "در نخستین گام شیئی جزئی به مثال نوع خود تبدیل می‌شود و در گام دوم فرد درک کننده به سوژه‌ی ناب دانش بدل می‌شود."

 در حوزه‌ی شعر، شوپنهاور بر کارکرد معرفتی شعر تأکید داشت. به نظر او شعر در گوهر خود کنش و واکنش بین کلیت معرفتی و جزئیت دریافتی را نهان دارد. به نوشته‌ی او دغدغه‌ی شاعر باید هم صراحت و هم غنای شعر باشد. شاعر از یک‌سو باید در جست‌وجوی سرزندگی و غنای مراوده‌ی خود با تخیل مخاطب باشد و از سوی دیگر باید با صراحت و وضوح بیانگر ایده‌ی انسانیت باشد. در حوزه‌ی جست‌وجوی سرزندگی و غنای شعر، مهارت شاعر در این است که اگرچه او همان کلماتی را به کار می‌برد که در "بی‌روح‌ترین نثر" برای رساندن تفکرات مفهومی به کار می‌روند، با این وجود شاعر قادر است آنها را به گونه‌ای ترکیب کند که  ظهور و حضور تصورات دریافتی را در تخیل مخاطب برانگیزد. در این مقام، به نظر شوپنهاور استفاده از صفتها و قیدها از اهمیت خاصی برخوردار است زیرا به وسیله‌ی آنها "افق دلالت یک مفهوم" تنگتر و تنگتر می‌شود و به صورت تصویری مشخص درمی‌آید تا به وسیله‌ی آن مقصود شاعر را دریابیم. شوپنهاور این دو سطر از منظومه‌ی "مینیون" گوته را نمونه‌ی بارزی از این دست می‌داند:

 

آن‌جا که از آرامگاه آبی آسمان نسیمهای آرام آه می‌کشند

نیلوفرهای آبی خاموش‌اند و درخت غار بر بلنداست.

 

این دو سطر با استفاده از چند مفهوم، لطافت آب و هوای مناطق جنوبی را می‌رساند و لذتی هم‌سان به شنونده دست می‌دهد.

در حوزه‌ی بیان با صراحت و وضوح، از شعر انتظار می‌رود که حقیقت کلی زندگی را بفهماند و القا کند، و با صراحت و وضوح بیانگر ایده‌ی انسانیت باشد. در اینجا- برخلاف تاریخ که بر اساس تنها قاعده‌ی مرسومش، یعنی گاه‌شناسی، رخ‌دادهای مهم را با بی‌تفاوتی با روی‌دادهای بی‌ارزش مخلوط کرده، توده‌ای انبوه و کسالت‌بار از شرح واقعه‌ها عرضه می‌کند- شعر ما را متوجه گل‌چینی از "خصلتهای دلالتگر موقعیتهای دلالتگر" می‌کند. شعر در آینه‌ی صافی که در برابر ما قرار می‌دهد، هرچیز "ذاتی و دلالتگر" را بازتاب می‌دهد و هرچیزی را که عارضی و مبتذل است، محو می‌کند تا برای ما از انسان سخن گفته باشد- برخلاف تاریخ‌نگار که تنها از شخصیتها سخن می‌گوید.

 به نظر شوپنهاور احساسی که شعر در شنونده برمی‌انگیزد، "احساس امر والا" است و این نوع احساس، فارغ از میل و خواست است. در توضیح این نظر شوپنهاور باید خاطرنشان کنم که شوپنهاور از یک سو هرگونه احساسی را در رده‌ی حالتی از خواست طبقه‌بندی می‌کند، از سوی دیگر حالت زیبایی‌شناسانه‌ی آگاهی را فارغ و مبرا از میل و خواست می‌داند. به این ترتیب به نظر می‌رسد که بین این دو نظر او تناقضی وجود دارد. به این صورت که اگر شعر به عنوان یک هنر خالق حالت زیبایی‌شناسانه‌ی آگاهی است پس باید فارغ و مبرا از میل و خواست باشد و در نتیجه ظاهراً هرگز نباید هیچ نوع احساسی برانگیزد زیرا به نظر شوپنهاور هرنوع احساسی حالتی از خواست است. بنابراین ظاهراً باید نتیجه بگیریم که شعر به عنوان یک هنر هرگز قادر به بیان احساس نیست، زیرا در این صورت باید در شنونده ایجاد احساس و خواست و رغبت و میل کند که این مغایر با حالت زیبایی‌شناسانه‌ی آگاهی است.

اما واقعیت امر این نیست و اگر با دقت در نظریات شوپنهاور تأمل و تعمق کنیم متوجه می‌شویم که تناقضی بین این دو نظر او وجود ندارد و نظر "فقدان خواست در حالت زیبایی‌شناسانه‌ی آگاهی" با نظر "احساس برانگیز بودن شعر به عنوان یک هنر و ایجاد واکنش احساسی در شنونده" تناقضی ندارد.

 واقعیت این است که شوپنهاور بارها در نوشته‌هایش تأکید کرده که آن نوع از احساس که با حالت زیبایی‌شناسانه‌ی آگاهی ناسازگار است، احساس شخصی است، و "دخالت شخصی" و "حضور آمال شخصی" و "ذهنیت فردی". بنابراین اگر احساسات موجود در واکنش عاطفی نسبت به شعر به عنوان یک هنر به نحوی شخصی‌زدایی شده باشند، احساساتی راستین‌اند و می‌توانند پدید آیند.

 شوپنهاور در بحث درباره‌ی "امر والا" این نظر را بیان کرده که "احساس امر والا" زمانی در ذهن شخص به وجود می‌آید که او ابژه‌ای را که در حالت معمولی آگاهی نسبتی "خصمانه" با خواستش دارد، بر خلاف معمول و بدون احساس ترس ادراک کند. این نوع ادراک حاصل گسست فرد از هویت معمولش است و به صورت فرازش به جایگاه رفیع "سوژه‌ی ناب" که هنگام تجربه‌ی امر زیبا رخ می‌دهد، نمودار می‌شود. بر اساس این نظر، شوپنهاور بین احساس عادی، شخصی و کنش‌برانگیز از یک‌سو و احساس شخص‌زدایی شده و کلی از سوی دیگر تمایز اساسی قائل شده و عقیده داشته که احساسات ناشی از شنیدن شعر احساسی کلی و همگانی و شخصی‌زدایی شده است، به همین دلیل به خواست و میل منجر نمی‌شود و به صورت احساسی والا و زیبا متجلی می‌شود.

 

منبع: کتاب "جهان و اراده‌ی آزاد" از شوپنهاور