او که در آیینه غیر خویش نمی دید
آمد و آغاز کرد خطبه خون را
با همه آرایه و ظرافت و ایجاز
هر سخنش بازتاب بود جنون را
چون بز اخفش مکلفند به تایید
مستمعانش که چشم و گوش ندارند!
لایق این خطبه هر کسی نتوان شد،
غیر همانها که عقل و هوش ندارند
اوست که گنجشک را بنام قناری
چند برابر به مشتری بفروشد
اوست که در دیگ فکرهای حقیرش
جز عدس حرص و پیه آز نجوشد
هیچ امیدی به پختگان نتوان بست
هیکلشان گرچه مثل صخره زمخت است
کودک ناپخته ای مگر که بپرسد
از چه سبب شاه ما برهنه و لخت است؟