.

.

نابینا / آرسنی تارکوفسکی / اسد الله مظفری

مرد نابینایی قطاری سرد را می راند
از بریانسک به سمت خانه با سرنوشت خویش سفر می کرد

سرنوشت نجواکنان با او سخن گفت آن چنان
که تمام قطار می توانست بشنود:
چرا از کوری و جنگ رنج می بری؟

سرنوشت گفت : کم سویی و نابینایی خوب است
تو هیچ گاه زنده نمی ماندی اگر که کور نبودی
آلمان ها تو را نخواهند کشت که به دردشان نمی خوری
- بگذار تا کیفت را از روی شانه بردارم


یکی حفره ای و دیگری یک دریدگی تهی
بگذار پلک هایت را بالا ببرم تمام گشاده

مرد نابینا به سوی خانه سفر می کرد با سرنوشت خویش
برای کوریش سپاسگذار نبود بل شادمان بود

#آرسنی_تارکوفسکی
#شعر_روسیه
#اسدالله_مظفری
@poemot

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد