نیما علاقهی خاصی به نامهنگاری داشت و عادت هم داشت که از نامههایی که مینوشت، رونویسی کند و رونوشتی هم برای خودش نگهدارد تا به عنوان متنی خودنوشته و مستند، بیانگر حال و روزش و طرز فکرش در زمان نوشتن نامه و آنچه بر او میگذشته و ذهنش را به خود مشغول میداشته، ثبت شود و برای آیندگان به یادگار بماند.
از بین بیش از ٢١٠ نامهای که از نیما به یادگار مانده، سهم برادرش- لادبن- با ٢٤ نامه- بیشتر از دیگران است. پس از او خواهر دومش- ناکتا- با ١٨ نامه و سپس یکی از دو دوست بسیار گرامیاش (عباس رسام ارژنگی) با ١٤ نامه قرار دارند.
نخستین نامهی به یادگار مانده از نیما به لادبن دارای تاریخ مهر ١٣٠٠ است و آن را نیما از نور به لادبن که در رشت بود، نوشت. آخرین نامه دارای تاریخ ٢٩ اسفند ١٣١٠ است و آن را نیما از آستارا به لادبن که در یوش بود، نوشت.
پانزده نامه از این بیست و چهار نامه را نیما از شهرهای تهران و رشت و لاهیجان به لادبن که در مهاجرت به سر میبرد و ابتدا در داغستان و بعد در کریمه میزیست، نوشت. هفت نامهی آخر را هم از آستارا به لادبن که در تهران و سپس در یوش بود، نوشت.
از میان نامههایی که نیما به لادبن نوشته، یک نامه از سایر نامهها متمایز و از یک نظر خیلی جالبتر است و آن سرودهنامهایست که نیما از آستارا به نظم در پاسخ به نامهی منظوم لادبن که از تهران برای او فرستاده بود، نوشت. تاریخ نامه در "مجموعهی آثار نیما یوشیج- دفتر اول- شعر" که به کوشش سیروس طاهباز و با نظارت شراگیم یوشیج، نخستین بار در سال ١٣٦٤ منتشر شد، ٨ آذر ١٣٠٦ ذکر شده ولی این تاریخ اشتباه است، چون در آذر ١٣٠٦ نیما در تهران بود و نه در آستارا. تاریخ درست نامه ٨ آذر ١٣٠٩ است که در این تاریخ نیما در آستارا به سر میبرد و دبیر ادبیات و تاریخ و جغرافی و فلسفه و منطق دبیرستان حکیم نظامی این شهر بود. لادبن هم تازه چند ماهی بود که پس از حدود ده سال دوری از میهن و خانوادهاش، به ایران برگشته و در تهران بود. دو برادر، پس از سالها دوری و تحمل رنج فراق، باز به هم رسیده و دو سه ماهی را با هم در تهران گذرانیده بودند. پس از آن نیما در وزارت معارف استخدام شده و ناچار شده بود برای کار تدریس در دبیرستان "حکیم نظامی"آستارا، از برادرش جدا شود و همراه با همسرش- عالیه- برای کار ادارهی مدرسهی دخترانه، از تهران به آستارا برود.
پس از گذشت دو ماه و چند روز که از اقامت نیما در آستارا میگذشت، لادبن که طبع سرودن داشت و در دوران مهاجرت، سرودهها و از جمله رباعیهایی در نشریههای فارسیزبان از او منتشر شده بود، نامهای به نظم برای نیما فرستاده و در آن از حال نیما پرسیده و جویای اوضاع و احوال او شده بود. نیما هم در پاسخ، نامهی منظومی در قالب قطعه برای برادرش سرود و فرستاد و در آن به شکایت از زمانه و رنجهایی که میبرد و خرابی حالش در "خراب آباد" آستارا و ناکامیها و نامرادیهای حاصل از اسارت در قفس آن شهر مرده و بیروح که مردمش با او همزبان نبودند، پرداخت.
اینک متن این نامهی بسیار جالب و خواندنی:
"مهربانا! جواب کاغذ تو
من ندانم چهگونه باید داد.
شعر گفتی، به شعر میگویم:
همه یاد توام، چه کم چه زیاد.
لب فروبستم از سخن، آری
لیک بنگر چه میکشم بیداد.
عقدههای عجیب قلب مرا
این لب بیهنر دمی نگشاد.
چونکه لب رنج دل نداند گفت
چه دهم پاسخ دل آزاد؟
آنچه میگویم این فقط نقشیست
که بیاض صحیفه کرده سواد.
قطرهی خون ز یک دل خونین
نکند آنچنانکه خواهم یاد.
معهاذا بخوان و هیچ مپرس
حال مخلص در این خرابآباد.
به مرادم نمیرود سفرم
سفری لازم است سوی مراد.
شکوه هر روز بر زبان دارم
که چرا نیست روز و مه چون باد.
از چه این مختصر نمیگذرد؟
با چنین رنج و گونهگونه فساد
من که دورم ز تو چنان که ز تن
جان مهجور در هوای معاد
چه خوشی؟ چه سلامتی؟ که حیات
رنج بیننده است و مردم راد.
نه کم از این سفر پشیمانم
گرچه از یک جهت کمی دلشاد.
آستاراست مدفنی که در آن
جای بگزیدهاند مثل جماد
چه توان کرد با دو دیدهی باز
با چنین مردگان سستنهاد؟
قصهی شهر مرده باید ساخت
شرح رفتار مرده باید داد.
اوستادی شگفت باید شد
پس بر اهل شگفتتر استاد.
سخت مطرودتر هم از شیطان
بر شدن زآتش درون فواد
آسمان را به سر فکندن تیغ
مر زمین را به پای بر اقیاد.
در چنین موقعی به تنهایی
که چنین با قفس مراست عناد
تو فقط هستی، ای امید دلم!
که برادر به یاد تو افتاد.
آه، امّید زندگانی من!
از شکست دلت شکست مباد.
برادرت
هشت آذر ١٣٠٩"