یک روز زخمهای دل ما که سالهاست
-از تازیانه های خشایارشا بر آب
یا باغ باژگونه مزدک
تا پاره پاره کردن مرسوله نبی -
زیر دروغ و ظلم و خیانت گداخته ست
سرباز می کند:
روزی که هر دهان
آتشفشان خشم مذابیست
روزی که دست خالی
زنجیر می درد
و ماشه تفنگ از انگشت
فرمان نمی برد
روزی که تاج و مسند و دستار
هیزم شوند نایره انتقام را
روزی که هر مجسمه چارراهها
آماج می شود لگد خاص و عام را
آنگاه در شمایل یک قدیس
خودکامه ای جدید بیاید
فرقی نمی کند چه کرامات داشته ست
یا در کویر خاطره ما
از چشم یا که از سر و دست مخالفین
گلدسته کاشته ست
فردا مورخان وثیق و امین
مشاطگان سار قناری کن
در وصف آن فقید
ناگفته ای نهان ننمایند
هر مرد باره را که نیارد تمیز داد
کاه از جو و الاغ از استر
با جوهر گزاف بیآرایند
هر سفله را که چشم پسر کور می کند
با قیچی دروغ بپیرایند
و چرخه تسلسل و تکرار
چرخد به آن نمط که سزاوار!