.

.

آخرین گل ... / علی رضا طبایی



در برگ‌ریزانی چنین، ای سرخ‌گل، تنهاترین گل 

آیا چه خواهی کرد با برف زمستان، آخرین گل! 


ای آتش عریان روح، ای از تبار وحی و الهام 

با من چه خواهی کرد، با این سرد، این خاکسترین گل 


با من چه خواهی کرد، با خالی اجاقی مرده در خود 

ای شعله‌ی رقصنده بر خاکستر من، آذرین گل!


ای شسته تن در چشمه‌ی مهتاب سیمین، یاد شیرین 

چون دختر شاه پری‌ها، گشته‌ای پنهان در این گل! 


از ظلمت زندان اسکندر مگو، حوای خاکی 

ای داغ سرما خورده بر تن، آرزوی پرپرین گل! 


چون فرصت آخر عزیزی در میان بازوانم 

در غربت گلدان من، ای اولین و آخرین گل


بازم برانگیز ای تو رستاخیز من، بازم برانگیز...

ای شور شیرین شراب شعر شاعرآفرین گل! 


#علیرضا_طبایی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد