.
فریادهای من، وسطِ کوچه
با کشتنم یواش نخواهد شد!
من رازهای مختلفی دارم
که هیچوقت فاش نخواهد شد
تکرارِ پیچگوشتیِ احمق!
تنها دلیلِ چرخشِ این پیچ است
نامِ کتابِ مذهبیام «تردید»
اسم خدای مذهب من، «هیچ» است!
مشتاقم و به جبرِ جهان، محدود!
شرحِ دویدنِ حلزون هستم
که حاضرم به تجربهی هر چیز
من سکسِ مبتلا به جنون هستم
قایم شده در آنورِ لبخندم
اندیشهای که قابل باور نیست
در پشت ماسک، دیکتاتوری دارم
که فکر میکند که برابر نیست!
گاهی مریض هستم و افسرده
گاهی لگد به هر چه که... میکوبم!
شاید که مسخره بکنید امّا
من با تضادهای خودم خوبم!
با یک اشاره میترکد بغضم
سردم، بدون خنده!، بداخلاقم!
میخواهم از میانِ نمیخواهم
در حالت تنفّر و... مشتاقم!!
زل میزنم به اسلحه و باتوم
بیترس! با جنون خدادادی!
زل میزنم به مردم و میترسم
از روزهای آتیِ آزادی!!
بار امانتی که نمیخواهم
افتاده روی شانهی سنگینم
حس میکنم که نابغهام امّا
از این نبوغ، خسته و غمگینم
آتش گرفته خانه و میمانم
در کنجِ این اتاقِ مقوّایی
حس میکنم که راه فراری نیست
تنهام! توی جمع و بهتنهایی
سرشار رنج میشود و اندوه
هر چیز، علّت خوشیام باشد
از صبح زود هرچه که میبینم
شاید دلیل خودکشیام باشد
من رازهای مختلفی دارم
یک عشق داغ و خارجِ محدوده
عشقی که در میان همین پوچی
تنها دلیل زندگیام بوده
این شعر، اعتراف غمانگیزیست
وقتی کنار یک چمدان باشید
این راز را فقط به شما گفتم!
با جان و دل، مواظب آن باشید
شاید مرا درست نفهمیدید
امّا شریکِ در غمِ من بودید
این راز را فقط به شما گفتم
تنها شما! که مَحرمِ من بودید
سید مهدی موسوی