گفت : « می دانی
چند وقتی هست
دیگر از ما حال و احوالی نمی پرسی
ما نه
حال هیچ کس را
سال تا سالی نمی پرسی »
_ هرچه بود از من به دل غم داشت
پرگلایه بود و
حق هم داشت _
سرفرو بردم به لاک خویش
رفتم و
رفتم
در خیال سال های پیش
با خودم گفتم :
« کس چه می داند
از خودت هم
چند مدّت می شود
حالی نمی پرسی
وز دل خونینت احوالی نمی پرسی»
#معراجیسیدمرتضی @walehane 75/9