.

.

صخره (۵) / محسن صلاحی راد


دریا و آسمانش

امواج شادمانش

بی حسرتِ زمانش ...



هرچند

گاهی برای صخره دلش تنگ می‌شود

رو می‌نهد به‌ساحل و آن‌گاه، یک‌صدا،

آهنگ می‌شود

می‌خواند و به‌غم

شن‌های پای او را، آرام، می‌نوازد

و جان صخره را

با هر نوای نازک و نم‌دار می‌گدازد ...



اما

در صخره هیچ پنجره‌ای نیست

در سینه‌اش که خارهٔ توخالی‌ست

انگار هیچ خاطره‌ای نیست ...



خاموش و نرم‌نرم

پس می‌رود دوباره به‌آزرم

دریا و آسمانش

امواج بی‌امانش

با حسرتِ زمانش.

۱۰ مهر ۱۳۹۳