باز آن بالایی
بر سریری که بجز شانه پایینان نیست
با جلال و جبروت
هرچه می خواست دل تنگش گفت
آرزوهای حقیرش
باز تاب نوسان در هپروت
بی اشارت به عذابی که در این پست ترین جای حضیض
لحظه ای راحتمان نگذارد
و ثقیل دردش
استخوانهامان را می شکند
حسن پنداشتن این زشتی
خود آیینه به شک می فکند!!
شرط بالا بودن
شرط بالا ماندن
هم نفس بودن با محنت پایینان است
با زبانی که تو آموخته ای
آشنا نیست بجز تاول دست بسته
چوب خط تو یقین پر شده است
باش تا خشم تلنبار شده
به حضیضت بکشد آهسته!
آقای راثی پور گرامی
سلام و با آرزوی سلامتی.
شعر گیراییست و وصف حالی دلنشین، برآمده از ژرفای دلی دردمند.
افسوس که خشم تلنبار شده اغلب ویرانگر است و نه سازنده، و اینکه چگونه می شود آن را به مسیری سازنده هدایت کرد، هشیاری و بیداری بسیار میطلبد...
دست و دل مریزادی جانانه
درود جناب دکتر راثی پور ارجمند
چه قدر خوشحالم که می بینم سیولیشه فعال هست. زین پس بیش تر خواهم آمد و خواهم آموخت.
آرامش و تمرکز در وبلاگ هست و بس!
پاینده باشید و سبز
سلام و عرض ادب. ممنون از لطف و عنایت شما