.

.

زمستان درون / محمد رضا راثی پور

رسم بر اینست که در سرمقاله شماره نوروزی ضمن گلایه از کاستی ها و مشقاتی که در سال ماضی وجود داشته حرفهایی امید آفرین زد که انشالله سال جدید قرین توفیق و بهروزی و .... باشد.اما چه چاره که شدت مشقات و مضایقی که در هیچ زمینه لحظه ای آسوده ات نمی گذارد چنان مجال را برای مثبت اندیشی تنگ کرده که اصلا مجالی برای حرف زدن باقی نگذاشته است.و اصولا همین طور که یکی از موارد طنز عدم تطابق ادعا و سخن مطرح شده با موقعیت زمانی و مکانیست.یعنی هر حرف امید زایی در حالی که خود گوینده هم به آن اعتقاد ندارد و هر شنونده زوال و انحطاط را در هر زمینه با گوشت و پوست لمس می کند سخنی سخیف تلقی می شود.

مخلص کلام اینکه نه عزمی برای حل مشکلات وجود دارد و نه گوش شنوایی برای رسیدگی به شکایات.

گویی مجال و رونق بازار بعضی ها که البته تیغشان هم بسیار براست در گل آلود بودن آب است.یعنی تمام مشکلات و مسائل حل نشده همچنان باقی بمانند و حضور و تعارضشان با گذشت زمان دو چندان و دو چندان تر شود.

گویا این خاک نفرین شده که تاریخ سرتاپا جنگ و قتل و غارت داشته در سهیم ترین و سنگین ترین دوره طلسم خود قرار گیرد و بدون جنگ و دشمن خارجی و از درون متلاشی شود . در این بین که استخوانهای اقشار می شکند و ناله از اعمی و دون تا به گردون برمی شود چه جایی برای فرهنگ و ادب و شعر و ادبیات معاصر.به قول استاد شفیعی کدکنی:


چه بگویم که دل افسردگیت

از میان برخیزد؟!

نفس گرم گوزن کوهی
چه تواند کردن؟

سردی برف شبانگاهان را
که بر افشاند به دشت و دامن؟



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد