.

.

نقدی بر یکی از اشعار خانم لیلا کرد بچه


به نام خداوند جان و خرد              کزین برتر اندیشه برنگذرد

دورا دور با آثار شاعر محترم سرکار خانم کرد بچه آشنا بودم .حس زنانگی و مادرانه ای که در هر زن و مادر اصیل  ایرانی و مادر اصیل در هر جای دنیا با ضافه ی اندیشه ی هنر گرایانه و تفکر و احساس و تخیل و شاعرانگی یک شاعر و آن هم از نوع زن که طبعی گرم تر و جنسی لطیف تر نسبت به مردان دارد،همگی در آثار ایشان وجود دارد و تصدیق کننده این سخن  درجه شهرت و محبوبیت ایشان میان اهالی ادب است.البته هستند کسانی که با هر موجی و حرفی به مخالفت می پردازند و برچسب های نا مربوطی به دیگران می چسبانند که به نظر این حقیر جز به کم مایگی و جهالت چیز دیگری را نمی رسانندو کوتاه سخن به این مسئله می پردازم و آن هم اینکه مگر شاهنامه ی گران سنگ از خوتای نامک برگرفته نشده است؟آیا شرح کبیر مثنوی از مولانا ی ناتکرار از عطار و سنایی و کلیله و دمنه اخذ نشده است؟آیا حافظ جامعه شناس و زبان از غیب گو اشعار خواجوی بزرگ را دست آویز اشعارش قرار نداده است؟آیا دست غریق فریاد بی صداست از بیدل نمی شود:آی آدمها که بر ساحل ...از نیمای خدایش رحمت کناد؟آیا شاهنامه نمی شود  صدای دوباره ای در حلق مهدی اخوان ثالث این پیامبر  شعر معاصر ایران زمین؟آیا تاریخ سترگ بیهقی نمی شود بن مایه  احمد شاملوی تا ابد استوار؟

این مقاله ،مجالی نیست که بیش از این در پیرامون مسئله سخن بگویم. قصد اشاره ای بود برای اهل تفکر و صد البته تعقل.

نکته دیگری که باید به قسمت های بالا یعنی ویزگی های شعری سرکار کرد بچه افزوده شود و اینکه حتم هست پیرامون کل آنها در دل سخنان صحوف آینده خواهم رسید، تکنیک های شعری و سمبل سازی از دم دستی ترین چیزها ست.سخن در مقدمه کوتاه کرده و به نقد شعر ی از شاعر یاد شده از مجموعه "صدایم را از پرنده های مرده پس بگیر"شروع به نگارش می کنم . البته نقدی کلی تر در باره کل مجموعه به یاری خداوند در آینده از این حقیر صورت خواهد گرفت، لیک اکنون به همین چند سطر ی که در صحوف آینده می آید بسنده می کنم. شاید مجالی در آینده برایم حاصل نگشت.

سپاس باد خداوند با عظمت و با شرافت را .

صابر ساده                                                                      

 

 

طبق قاعده و عادت همیشگی خویش که در نقد داشته ام ، در این مورد نیز چنین رفتار می کنم یعنی نقد خود را بر پایه سبک شناسی قرارداده و در سه بخش: زبانی ، فکری، ادبی به بحث می نشینم .البته ذکر نکاتی خارج از این بخش ها را در حواشی آنها فراهم آورد.

*در قسمت زبانی به این بخش ها خواهم پرداخت :

زبان کار- لحن اثر زیبایی شناسی ظاهری کلمات ریخت شناسی کلمات تبار شناسی کلمات (البته این مورد بیشتر در قسمت معنایی به سخن خواهد آمد اما در این بخش هم گذری از آن خواهم داشت)-هم نشینی و جانشینی کلمات- حروف اضافه کلام و جمله بندی ها- شاخه های علم بیانی-تقطیع اصولی شعر ویژگی های زبانی- لغزش ها و برجستگی های زبانی ابداعات زبانی- میزان گره خوردگی زبان با معنا- فرم و غالب اثر وزن کار آهنگ و تونالیته کلام و کلمه آیا زبان با مضمون و محتوا هم راستا هستند یا خیر؟و غیره...

*در قسمت فکری که بخش دوم سخنان را به خود اختصاص داده است به این بخش ها

می پردازم:

درونی یا بیرونی بودن اثر- سمبل سازی-تفکر حاکم در محور عرضی و طولی بندها- سیاه یا سپید بودن وغالب شعر مضمون و تم اثر نقدجامعه شناسی ، تاریخی، مردم شناسی، هرمونیتکی، زیبایی شناسی و... - نشانه شناسی اثر و غیره ...

*در قسمت انتهای سخن اصلی که به قسمت ادبی مربوط است دارای این بخش هاست:

صناعات ادبی تکنیک های ادبی اپیزودی بودن اثر ،تصویر سازی و غیره ..

شاید سخن بدین جا بکشد که یک کار (یک شعر) مگر چقدر جای سخن دارد و اینکه فلانی در نقد موجودی حراف است و یک جواب و آن اینکه ادبیات دنیای بی انتهایی ست که به عدد انسانها متفاوت است و مشترک .این در جواب کسانی هم بود که بعد ها بر نقد بنده خرده می گیرند و نقد بر نقد می نویسند و اینکه این سخنان من است وآن سخنان آنها.امید است از سخن به خوبی برآیم و این نوشته مقبول دیگران بیفتد.

انشاالله تعالی

 

 

بخش اول:زبانی

همان طورکه می دانیم شعر محصولی دیداری ست.یعنی زمانیکه می خواهیم به نقد یک شعر بپردازیم باید وحتماً شعر مددنظر را از نزدیک دیده تا بتوانیم مدام به آن ارجاع کرده و سخن گفت.زمانی که شعر مورد نظر این دفتر را می خواندم به وی‍ژگی های مختلفی پی میبرم که اثر را صاحب امضا کرده است. هرچند این ویژگی ها در قسمت معنایی بیشتر هستند و بعد قسمت ادبی و در کمترین حالت در قسمت زبانی که به تمامی آنها خواهم پرداخت. از بخش زبانی که بسیار گسترده تر و ریاضی وار تر نسبت به دو بخش دیگر است شروع می نمایم.

از نظر زبان کار ما با یک زبان یکدست و هم ردیف از جنس کلمات مواجه می شویم . زبانی که نه بسیار سهل است و نه سخیف که تنه به تنه ابتذال و ضعف بزند و نه بسیار فنی دور از ذهن که قابل فهم نباشد.

زبان،زبان ساده یک زن خانه دار و یک مادر مهربان است با همان لغزش های زبانی یک مادر و یک زن خانه دار. درست در بند اول زمانی که شاعر می گوید: "کافیست روزی هزار بار" با یک لغزش زبانی محتوایی روبرو می شویم. یعنی کافیست- و روزی- و هزاربار- را می شناسیم و از یک جنس زبان هستند و یک پتانسیل مکانی اما وقتی این کلمات در محور هم نشینی در یک افق عرضی قرار می گیرند یک ابهام نه ایهام زبانی معنایی به وجود می آورند و این یک ضعف محسوب می شود.(البته در قسمت معنایی به دید قوت به آن نگاه خواهد شد).

بعضی از کلمات و ترکیبات در محور طولی اثر از جنس باقی کلمات نیستند مانند: شکلک، اداره ، مجال تجربه های تازه،پاورچین و خود ترکیب جمله ای کافیست روزی هزار بار و کافیست یادت باشد پدرت. اگر نگاهی عمیق تر به این واژه ها و ترکیب های جمله ای بیندازیم متوجه میشویم واژه شکلک برای گروه زبانی کوچه بازار،اداره برای گروه زبانی رسمی ، مجال تجربه های تازه و پاورچین برای گروه زبانی ادبی و آن دو ترکیب جمله ای که اساساً ریخت متفاوتی با باقی بندها دارند و در کنار هم در باور اولیه تمام این کلمات می نشینند اما از دید یک منتقد ریز بین دور نیستند.            

همان طور که اشاره شد لحن اثر لحنی مادرانه و همسرانه دارد. لحنی که جای احترام است اما در این لحن با نوعی احساس و تلنگرهایی مواجه می شویم که صرف یک خانم خانه دار و یک همسر و مادر با آن مواجه است که در قسمت معنایی آنرا بیش تر باز می کنیم اما به نمودهای زبانی آن فقط اشاره می کنیم:لب،دندان (وسواس پشت این  دو واژه به خاطر بند قبلی)،آینه ، هرشب، لیوان آب ، خیس می کرد، لبخند تازه تری ، پاورچین پاورچین ، از دهن افتادن. جنس این واژه ها لحنی زنانه را به ما خبر می دهد.زنی که در خانه است، به پخت و پز می پردازد، به تر و خشک کودک و همسر داری مشغول است.اما از نظر زیبایی شناسی کلمات ، دو واژه لب و دندان هرچند لف و نشر نا مرتب با شکلک و خنده دارند که در قسمت ادبی بدان اشاره خواهد شد اما از نظر زیبایی شناسی دندان واژه مناسبی در کنار لب نیست زیرا به واسطه لب هم می توان خندید و هم شکلک در آورد و اصلاًچگونه دندانها را به حرکت در آورد تا به خنده و شکلک برسد؟به تعبیری این دهان است که تغییر ظاهر می دهد نه دندان  و اصلاً واژه دندان از نظر ظاهری و حتی معنایی از کل کار بیرون است و اضافه ولی از نظر ادبی قابل توجیح است.تأکید روی واژه پاورچین و تکرار دوگانه آن هم لحن اثر را پاورچینانه می کند و هم زیبایی خاصی به اثر می دهد."مجال " واژه ای است که زیباست اماهر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد و هرچند شاعر با تتابع اضافات تا حدی کهن و کلاسیک نما بودن این واژه را  پر کرده است اما باز هم این پر شدگی در بطن اثر رخ نداده  و از کار بیرون است.

در شعر ، آنهم شعر نو ،آزاد ، منثور و .... به جز کلاسیک، شاعر موظف است تا می تواند از حروف اضافه بکاهد و به ایجاز اثر بپردازد. یکی از بدترین حروفی که وجود دارد ( در شعر البته)حرف عطف و" واو" آن است اگر اشتباه به کار برود .زیرا با بار تأکیدی که خود حمل می کند ، ذهن را به بندهای قبلی معطوف کرده و از التذاذ درک معانی متفاوت برای مخاطب می کاهد و این بد است.ما در کل این کار چند واو عطف داریم که عبارتند از :("و خودت تشخیص دهی کدام شکلک است "و کدام خنده)

شاعر با حذف واو  و اضافه کردن یک پیشوند "برای فعل  اخباری" دهی "می توانست هم به موسیقی کلام نظم بیشتری بدهد و هم از حرف اضافه کمتری استفاده کند.به این شکل : خودت تشخیص می دهی کدام شکلک است و کدام خنده                                                          

واو اشتباه و اضافه دوم باز در همان بند است که اگر شاعر با یک تقطیع ساده و درست ( کار از لحاظ تقطیعی دچار مشکل است که بدان پرداخته خواهد شد) می توانست از آوردن آن واو بکاهد

بدین اعتبار: خودت تشخیص می دهی/کدام شکلک است/ کدام خنده. (کج خط(/) یعنی جدا سازی هر بند به تقاطیع مختلف و متفاوت با اصل اثر.)واو اضافه بعدی در بند هشت اثر آمده است. هرچند بار تأکیدی دارد اما بسیار نا چیز است و اگر حذف شود بر زیبایی اثر می افزاید ."یادت باشد عمرهای کوتاه "

واو دیگری در بند یکی مانده به آخر آمده است که آن دوگانه است.یعنی اگر حرف اضافه "که" را از بند قبل ترش حذف کنیم ، آن زمان واو در سر جایش خوش نشسته است و اصلاً از آن گریزی نیست اما حالا در اثر هم "که"آمده است و هم "واو"باید یکی از این دو حذف شود و آن هم "که" است زیرا جز به هم ریختن موسیقی کلام کار دیگری ندارد و برخلاف تفکر شاعر مفید به معنای توضیح نیست و باید حذف شود و این  واو در قسمت " و پاورچین پاورچین .." درست و به جا آمده است.

حالا که به حذف کردن اضافات رسیده ایم بگذارید تا جا دارد حذف کنیم و به اثری یک دست تر برسیم.

واژه دندان به توضیح گذشته باید حذف شود که اگر چنین باشد واو قبل از آن نیز حذف خواهد شد. های جمع در "صبح ها"اضافه است زیرا شاعر در دو بند قبل تر " هر "را برای "هرشب"آورده است و این از مبهات است و مفید به معنای زمان و همین توضیح "ها" را از اعتبار ساقط کرده است. واژه " اداره" را بعدا از لحاظ معنایی حذف می کنیم البته از لحاظ  زبانی چون بسیار از باقی کلمات دورتر است باید با واژه ای بهتر تعویض گردد وجانشینی آن رعایت شود.واژه مجال نیز باید در محور جانشینی دچار تغییر گردد.با حذف و تغییر این واژه ها و حروف کار دارای یک دستی بیشتر می شود.

خوشبختانه ما در کار از ایرادات علم بیان از قبیل : تنافر حروف،تنافر کلمات،ضعف تالیف و ... به دور هستیم و این بحث  از نقاط مثبت اثر است . اما  به تقطیع صحیح اثر باید بپردازم کاری با این یک دستی زبان ، محتوا و فرم متأسفانه در یک تقطیع غلط به بیماری رسیده است.در تقطیع اصولی شعر چند نکته الزام به رعایت دارد که عبارتند از:

الف)هرجا تنفس تمام شد

ب) هرجا معنا عوض شد

ج)هرجا کلام دچار تغییر زبان شد

د)هرجا شکست در موسیقی پیش آمد و ..

باید بند راد عوض کرد و در بند دیگر به ادامه پرداخت. حال با این توضیح به تقطیع اثر می پردازم . در این تقطیع اضافات را حذف کرده ام:

کافیست روزی هزار بار/لب هایت را در آینه امتحان کنی /خودت تشخیص می دهی /کدام شکلک است/کدام خنده/ کافیست/ یادت باشد پدرت/ چگونه هرشب خنده های مصنوعی اش را /  خیس می کرد در لیوان آب1/تا صبح/ لبخند تازه تری به (بیرون2) اداره اش ببرد/ یادت باشد/عمرهای کوتاه/ مجالی( زمانی3) برای تجربه های تازه ندارند/گاهی/ از روی دست کسی نگاه کن/چگونه در آینه لبخند می زند/ و پاورچین /پاورچین/ از خانه بیرون می رود/تا چیزی از دهانش نیفتد.

با این سبک تقطیع اثر به اوج  معنایی ؛ زبانی و موسیقی خود می رسد و مخاطب را با خویش همراه می کند . اما بالای بعضی از بندها در تقطیع جدید شماره ای زده ام تا آنها را توضیح دهم.

1- در اصل اثر " در لیوان آب خیس می کرد" آمده که بنده آنرا جابه جا کردم برای نمونه تا متوجه شویم با یک جابجایی ساده در ارکان اصلی جمله چه میزان  موسیقی اثر را بالاتر برده ، به شعر نزدیک تر می شویم.این تغییر را باقی جمله ها و بندها نیز می توان انجام داد.

2- به جای واژه"اداره"واژه"بیرون" را آوردم که فقط یک پیشنهاد است و بسیار واژه جای آن می تواند بنشیند تا با کل اثر یک دست تر باشد.

3- همین عمل شماره 2 را در شماره 3انجام داده ام.

از قسمتهای دیگر قابل بحث و کشف و شهود و یا به تعبیر دیگر تغییر زبانی و رخداد زبانی قابل توجه دراین اثر جز در بند آخر"لبخندی که از دها ن می افتد "نداریم.از یک طرف زبان کار بسیار نرم و یک دست است( به غیر از آن نکاتی که در قبل اشاره شد) و این نکته مثبت است و قوت و هم منفی و ضعف زیرا این یک دستی زبان هرچند گره خوبی با احساس ، لحن، تخیل، تکنیک،صانعات ادبی، شاعرانگی و...خورده است اما لذت کشف زبان را از مخاطب گرفته است. البته نباید ایراد هم گرفت زیرا زبان یک زن خانه دار و یک مادر و همسر است و این خودش همان یک دستی را به همراه خویش می آورد.

تونالیته کلام و کلمه بسیار خوب رعایت شده است .کار و موسیقی درونی حاکم بر آن یک ریتم کند و آهسته و روز مرگی خانه را نشان می دهد به جز انتهای کار که پدر  فرد دیگر پایش را از خانه بیرون گذاشته و کمی  کار ریتم تندتری پیدا می کند. تونالیته کلمات نیز یک دست است و قابل اعتماد و درک. در قسمت پایانی بخش زبانی باید به این نکته اشاره کرد که اثر دارای یک دستی زیبایی ست و زبان با مضمون و محتوا هم سو و هم راستا ست و این از بزرگترین نقاط  مثبت اثر است . گوشه ای از  قسمت های مربوط به زبان را بیان کردم  نه به طور کامل . صرف اشاره بود برای درک بهتر مخاطب  وگرنه جای بسیار زیادی دارد تا در این پیرامون به سخن بپردازیم و این را برای دیگر مخاطبان گذاشته تا خود نیز به کشف بپردازند و لذت خود را از این کشف ببرند.

 

 

 

 

بخش دوم : نقد فکری

در بخش گذشته به گوشه هایی از مسائل زبانی شعری از سر کار خانم کرد بچه  از مجموعه" صدایم را از پرنده هایی مرده پس بگیر"پرداختم  دوباره تاکید می کنم بنده فقط به قسمت هایی پرداختم ،آنهم نه به طور کامل آن بلکه گذرا و اشاره ای و باقی را برای مخاطب گذاشتم تا خود التذاذ هنری از کشف و شهود خویش برسد همین منوال  را  نیز در دو بخش دیگر ادامه خواهم داد . البته در این دو بخش  به دو گونه به این روش ادامه می دهم . در قسمت ادبی که بحث  فرمولی وار  ادبیات  است معلوم است که  به طور مثال ارکان تشبیه از مشبه ، مشبه به ،وجه شبه،و ادات تشبیه است.می بینم که کاملاً فرمول است . حال این فرمول در هر سوالی به یک شکل جواب می دهد  و این بستگی به شناخت ما در تشخیص و به کارگیری این نوع فرمول ها  چه از نوع لفظی و چه نوع معنوی در اثر  دارد ولی در بخش فکری چون به عدد انسانها چه گذشتگان، چه زندگان و چه آینده گان با تفکر متفاوت مواجه هستیم نمی توان زیاد بحث کرد و فقط می توان  خود را به یک محور طولی و ارتباط عمودی و یا مضمون نزدیک کرد و هر فردی در شاخه ای از علوم انسانی ( البته فرد متخصص در شاخه های علوم انسانی) از دیدگاه خود به مسئله نگاه می کند و بنده بدین تعبیر  مجبور هستم متناسب با دانش و دانایی خود سخن برانم که امیدوارم از پس این امر برایم.

یکی از مهم ترین  قسمت هایی یک نقد ،بحث فکری آن  است و یکی از بخش های مهم نقد فکری ،درونی یا بیرونی بودن اثر است.( این نوع تفکر از نظر گاه شخص بنده است ).اثری که  درونی یا بیرونی باشد،کلمات خاص خود را دارد. با مثالی روشن تر بدین مسئله می پردازم.اگر در اثری حرف از کوه ،درخت ، چشمه و ... زده  می شود  این به نوعی روحیه شادباشی و تساهل را نشان  می دهد (هرچند  امروزه بر عکس است اما این مثال مربوط به شعر سبک خراسانی است)و اثر دارای روحیه بیرونی است و اگر در اثری حرف از میخانه ، محراب ، گوشه و کنج و ... و از این تیپ کلمه دارد نشان دهنده روحیه غمگنانه است و اصطلاحاً به آن درونی می گویند که از قرن 6 به بعد رواج پیدا کرد و از سبک عراقی تا به حال در ادبیات ما ایرانیان ماند .بماند، این بحث خودش بسیار طولانی است  و کتاب ها می توان در این باره نگارش نمود که در این مجال نمی گنجد . با این پیش فرض از درونی  یا بیرونی بودن به اثر مربوط می پردازم.

در کل اثر ما با کلماتی چون آیینه ،خودت ، یاد ، شب ، خندهای مصنوعی ، لیوان آب ، عمرهای کوتاه، شکلک، مجال برای تجربه های تازه نداشتن، گاهی ، از روی دست کسی نگاه کردن(تقلب کردن)،پاورچین پاورچین، خانه و از دهان نیفتادن چیزی (لبخند) همگی نشانگر روحیه غمگنانه ، ریتم آرام، یک دست، خواب آلود، به دور از هر نوع شادی و شور است. حتی واژه اداره که کلمه ای متفاوت از لحاظ پتانسیل احساسی با باقی کلمات است در مابین دیگر کلمات هم رنگ شده و حتی روحیه کسل تری نسبت باقی واژگان دارد و همین طور است واژه صبح ها. تمام اینها یعنی شعر مورد بحث درونی است. البته درونی که در آن زندگی جاری است اما زندگی  همراه با بی حسی و حتی روزی هزار بار نتوانسته است این بی حسی را از این جریان درونی زندگی بگیرد بلکه همان وسواس و روز مرگی را به بار معنا یی کل اثر افزوده و کار را درونی تر کرده است.اما نکته ای که بسیار مهم است این نوع درونی شده ، با خیلی از اشعار درونی متفاوت است.در این نوع ما صدایی را در بینا بین اثر می شنویم که زن ، مادر و همسر بودن خالق شعر را فریاد می زند و اگر نمی دانستیم شاعر لیلا کرد بچه است ، با حضور بعضی از واژگان می توانیم تشخیص بدهیم که شاعرش یک زن است .

واژگانی و تراکیبی چون :کافیست روزی هزار ،آینه ، لیوان آب،خیس کردن ، تکرار دوباره آینه، پاورچین پاورچین رفتن( که کودک زن بچه دار و مادر از خواب بیدار نشود)، از دهان افتادن( مربوط به اصول آشپزی  است)، نشان دهنده زنی خانه دار  و مادری مهربان و دختری دلسوز و همسر فداکار است.این نوع از زن با زنانگی فروغ هم متفاوت است و هم مشابه.مشابه  که فروغ سهمش آویختن یک پرده است و متفاوت که در خیابانهای شهر قدم می زند و نور سبز را در مساجد و امامزاده ها می بیند . این نوع از زنانگی صرف است و مخصوص خانم کرد  بچه است و بسیار دوست داشتنی  اما ایراد آن این است که مخاطبش را کم کرده و مخاطب حرفه ای آن دغدقه های اصلی جامعه و آن درد مشترک را از کار ایشان برداشت نمی کند. به تعبیری احساس شعر ایشان یک احساس فرد گرایانه است نه احساس ملی چون عارف و یا حتی جهانی بسان شاملو و اخوان . قسمت دیگر سخن  به سمبل سازی های ضعیف و سطحی ست که شاید خود شاعر هم به آن فکر نمی کرده، می باشد. زمانی که شاعر از لب و دندان و آینه سخن می گوید و لب  را سمبل خنده ، دندان را سمبل شکلک و آینه را سمبل جامعه خویش می گیرد و یا به دیگر تعبیر لب  را سمبل انسان های خوب و دندان را سمبل انسانهای بد جامعه می پندارد ، مخاطب خویش را ناخواسته با این سمبل سازی ها آشنا  می کند که می توانست بهتر شوند و به سمبل سازی به طابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود اخوانی نزدیک تر نماید.البته این سمبل  مثال است و مثال دیگر سمبل داروگ در شعر نیما( هرچند این سمبل هم به نظر بنده مسخ شده ی رستم است در شاهنامه،پیک صبا و یا منجی است  در ادیان و باد صبا است در حافظ و زیلوی زیرین مسعود سعد سلمان است در زندان نای ...)

نکته دیگر تفکر حاکم در محورهای شعر است . درهر بند شاعر فقط یک حرف می زند. هر بند ، بندقبل و بعد خود را توضیح می دهدو به نوعی به یکدیگرپیچ شده اند. البته  چنان محکم کنار هم نشسته اند که نمی توان آنها را از هم جدا کرد و این همان است که ما را به یک مضمون می رساند و آن هم دروغ، یأس ، ریا، روزمرگی و از این دست افکار است که متأسفانه در عصر امروز کاملاً رواج دارد. یک نخ چنان در محور های عمودی قابل روئت است که به اثر ضرب زده است . یعنی نمی گزارد مخاطب از کار ایهام چند گانه و حتی دوگانه برداشت کند. به یک حرف می رسد و در آن تمام می شود و این نقطه ضعف است . به تعبیری شاعر برای مخاطبش تصمیم گرفته که مخاطب من : اینگونه تفکر  و اندیشه کن و این عمل از سپیدی  متن کاسته است و کار را دم دستی کرده است.

در اینکه اثر سیاه است یا سپید یا به تعبیری نصرت رحمانی وار  سیاه است یا شاملو وار سپید، به نظر بنده اثر  مابین این دو دست و پا می زند.شاملو با کلمات سپید معنی سیاه را می رساند و شعرش می شودسپید و نصرت با کلمات سپید معنای سیاه را می رساند و شعرش می شود سیاه ( این هم تعبیر شخصی بنده است) اما شعر خانم کرد بچه کلماتش سیاه است جز چند واژه ی صبح و خنده و از این دست اما معنا هم سیاه است . معنا هم کدر است. به نظر بنده این شعر نه سپید است و نه سیاه ، بلکه ما بین این دو است و شاید هم سیاه سیاه.

نکته جالب این است که اگر ما بین بودن باعث سر در گمی مخاطب می شد، ضعف به حساب می آمد ولی چون مخاطب را به هدف یأس وارانه خود در همان کلام سیاه رسانده است پس وی همچون فروغ حرکتی تازه را ادامه می دهد و تولدی ست  دیگر.

یک تضاد زیبا در اثر حاکم است و آن اینکه خودت روزی هزار بار امتحان  کن تا فرق خنده و شکلک را بفهمی ولی پدرت خنده را می شناسد ولی چون دندانش مصنوعی ست  و از این نسل نه نسل خودش ، خنده هایش مصنوعی شده اند .این نکته ی بسیار معنا گرای اثر است که کمتر بدان توجه شده است اما شاعر ازپس پردازش آن به زیبایی پرداخته است ولی نکته دیگر که به نظر بنده کل اثررا شهید کرده است آوردن واژه "اداره" است. اگر از دید منطقی به اثر نگاه کنیم نه دید شاعرانه متوجه می شویم  همان دندان های مصنوعی پدر که نقطه مثبت است این را نشان می دهد که از عمر پدر زمانی گذشته است و گرد پیری بر روی نشسته است و این جا با اداره تضاد بدی دارد.شاید به پارک یا خیابان برای خرید می رفت بسیار بهتر بود تا به اداره برود و یا حتی به بانک برای گرفتن حقوق ماهیانه و محتاج لبخندی هرچند مصنوعی بود تا تحویل دار و یا مغازه دار و یا مردم کوچه و خیابان تا او را بیشتر بشناسند.

نمود بارز این سبک رفتاری در شعر زمستان  اخوان است زمانیکه با اکراه دست از بغل بیرون می آورند و کلاه از سر برمی گیرند و چه زیبا در آن شعر این اتفاق رخ داده است . بحث مقایسه اشعار  با یکدیگر نیست اما صرف مثال آوردن باعث درک بهتر خواهد شد و گرنه اثری موفق است که به تنهایی برادری خویش را ثابت کند نه برای این شعر بلکه برای هر شعر موفقی می توان صفحات  بی کران نگارش کرد. برای این شعر همین میزان از بنده سخن رانی کافیست و باقی آن برای دیگران و این که این شعر جای بحث  های بسیاری دارد که در مقدمه بخش فکری به آن اشاره کردم . از بعد روان شناسی بسار می توان به آن پرداخت و هم از بعد زمانی و تحولاتی که در زمان رخ داده و گریبان مردم را گرفته است. حرف آخر در این بخش اینکه زبان و محتوا اثر کاملاً با یکدیگر  هم سو و هم جهت هستند و هیچ کدام بر دیگر چربش محسوسی ندارند.

بخش سوم : بخش ادبی

در این قسمت به مسائل ادبی و صنایع و تکنیک های ادبی این اثر می پردازم .

در همان بند اول با یک تضاد معنایی روبرو هستیم.تضاد بین "کافیست" و " هزار بار" هزار در اینجا هزار نیست بلکه عددکثرت است اما این سبک استفاده از کثرت در مقابل کفایت تضادی را به مخاطب می دهد که به نظر من این تضاد دوست داشتنی نیست و یک نوع بار بازی زبانی را به دوش می کشد و این بازی به باری معنایی می رسد. به نوعی تعلیق اما نه یک تعلیق قدرتمند.

آوردن  دندان در بند دوم لازم نیست همان طور که توضیح آن در گذشته رفت. اینجا هم  یک دلیل دیگر می آورم اما از نوع ادبی و آن اینکه واژه "لب"واژه دیگری را که با واو عطف شده  است و "دندان" است را تبادر می کند. از طرفی لب می تواند مفرد هم باشد و هم جمع اما چون در شعر، مخصوصاً شعر امروز سخن از ایجاز است، شاعر می تواند علامت"ها" جمع لب را به قرینه لفظی واژه بعدی حذف نماید.

در بند دوم شاعر یک نوع تشخص به لب و دندان هایش داده است. هرچند این تشخیص آنچنان رخ دادنی نیست و این زیرکی شاعر را می رساند.

شاعر در بند دیگر یک طباق آورده است . طباقی که در بطن معنایی به آن می رسیم . شاعر با آوردن جمله "خودت تشخیص می دهی " و واژه "کلام" می خو اهد دو گانگی و ضدیت شکلک و خنده را به مخاطب بگوید.

در 3 بند اول، یعنی تا "کافیست" دوم ما یک اپیزود داریم و از آن  به بعد اپیزود دوم و اپیزود سوم از سر بند"گاهی" شروع می شود تا آخر. به تعبیری این روایت 3 بخش است و3 روایت در دل  یک روایت. هرچند با دیدی وسواسی تر می توانیم یک اپیزود دیگر از دل اپیزود دوم خارج کنیم و آن هم از سر بند"و یادت باشد" است تا اول اپیزود سوم که این دو بند را هم  می توان در دل  اپیزود دوم جای داد ، همانگونه که بنده جای دادم.

چون به  "کافیست" دوم رسیدم  تصمیم گرفته ام اپیزودها را جدا کنم اما دوباره به بحث قبلی برگشته و ادامه می دهم.  " کافیست دوم شعر مفید به معنای تاکید است هرچند  در بند اول نیز چنین نقشی  را ایفا می کند اما در آنجا آن تضاد را هم یدک می کشد اما در قسمت دوم فقط  تاکید را می رساند . در بند بعدی شاعر با آوردن قید چگونه به شعار نزدیک شده است و تا حدی کار را به سطح بر می گرداند. به تعبیر دیگر دست شاعر را برای مخاطب رو می کند  و کار  را لو می دهد. هرچند این لو دادن  در دو واژه " چگونه" و "مصنوعی اش" بیشترین پتانسیل را دارد. نکته ریزی در این بند هست که نباید از آن گذشت و آن هم ترکیب"هرشب"است  این هر شب برای پدر است . این ترکیب که شاعر آورده یک بار معنایی را می رساند و آن اینکه پدر شاید در گذشته تمرین هزار باره در روز را  داشته است . همانگونه که در ابتداشاعر توصیه کرده است. ترکیب خنده های مصنوعی و " َش" که ضمیری ست که به پدر بر می گردد یک ترکیب کاملاً جا افتاده است و در این بند خوش نشسته است و این خوش نشستن از آن دلیل است که منجر به یک تصویر کاملاً عینی در بند بعد خواهد شد و همه را به یاد پدر ان و مادران بزرگ با دندان های مصنوعی خود می اندازد.به همین دلیل  تصویر قابل  لمس است  و اتفاق شاعرانه اش در موصوفی است که برای صفت مصنوعی آمده است .

در بند بعدی وقتی شاعر به لیوان آب اشاره می کند و آنرا با خیس می کرد تکمیل می کند، عمدی دارد و آن هم مفید به معنای تحقیر است.او جامعه خویش را که اکنون در یک مدرنیته  ناهمگون درگیر ریا و دروغ است  را به سخره می گیرد  و اگر این خیسی را به نوعی به یک غرق شدن  تغییر می داد چه زیبا تصویر می آفرید و چه قدرتمند این حقارت را بیان می کرد به شرطی که شعر در این نقطه به پایان می رسید اما باز شاعر با زیرکی  خاص خود این حقارت را به بند بعدی چنان وصل می کند تا لبخند تازه تری  بزند . لبخند که در دو بند قبلی برچسب مصنوعی بودن را به آن زده است و جالب تر اینکه ما در لیوان دندان خیس می کنیم نه لبخند و این به اپیزود اول برمی گردد که فرق بین خنده و شکلک را به ما نشان می دهد . این چرخش ها و فلش بک های متعدد دردید اول قابل درک نیست زیرا  درگیر تصویر کو بنده شاعر می شویم اما شاعر قصدی دارد و آن اینکه هر یک بند  و پله که به جلو می رود و هریک قدم که بر می دارد،مخاطبش را چندین قدم به عقب تر بر می گرداند و باز رویداد را برایش تعریف می کند  و اینجاست  که معنای واقعی "کافیست" ها را درک می کنیم و همین طور روزها و شب ها و صبح ها مخصوصاً  در بند بعدی " یادت " که تاکید موکد است را کاملاً می فهمیم و این همان زیر ساخت است که در یک اثر قوی باید حضور داشته باشد . آن حقارت که سخن از آن رفت در واژه اداره آمده است.  َش اداره هم ضمیر است به پدر هم  به نظر من تکمیل آن حقارت . شاعر   در بند بعدی عمرهای کوتاه را اشاره می کند نگاهی  کاملاً سنتی به عمر و دنیا محل گذر است و از این نوع سخن ها . این دید به نوعی به یک  عهد ذهنی و کهن  الگویی در  ادبیات  پارسی تبدیل  شده است و شاعر به نوعی همان فلش بک هایی خود را تکرار می کند اما از گونه ای دیگر . او این بار مستقیم  ما را به اپیزود اولی  وصل می کند و ادامه سخنش را می دهد. گویی اپیزود دومی نبوده است. او اینجا یک نوستالژی به مخاطب خویش می دهد و آن هم دوران شرارت مدرسه است و  تقلب از روی  دست هم کلاسی ها و همان طور  که می دانیم تقلب یک ارکیتایپ است در ادب جهانی و از زمان آدم و حوا بوده و خواهد بود و فقط در طول زمان پوشش خود را عوض کرده است . شاعر این کهنه الگو را با یک حس نوستالژی  تلفیق کرده و به خورد مخاطب می دهد . از بند لبخند زدن  در آینه در ایپزود دوم می رساند و تا آخر ما را همراهی می کند و دوباره یک تصویر عینی را بیان می کند که هرروز برای همه رخ می دهد و آن هم در برابر آینه قرار گرفتن است. اما کمی دقت اگر داشته باشیم شاعر نمی گویند در مقابل آینه بلکه می گوید در آینه . شاعر استفاده ابزاری کرده است از یک حرف اضافه تا یک دنیای معنایی جدید به من مخاطب بدهد. این آینه با تمام آینه ها که هرروز در برابر شان می ایستیم متفاوت است.این آینه تشخص دارد. نوعی از زندگی است و انگار خود زندگی است و اصلاً تمام اتفاقات در درون این آینه رخ می دهد نه در جاها و مکان های دیگر.

در بند یکی مانده به آخر ، پاورچین را تاکید کرده و مکرر آورده است که می توانست هم نیاورد و و به نظر بنده کار کرد آنچنان هم ندارد و در بند آخر شاعر یک تصویر عینی ذهنی به مخاطبین میدهد. تصویر عینی افتادن چیزی از دهان است و تصویر ذهنی افتادن لبخند است از دهان. شاعر با یک تشبیه پنهانی که خنده همچون چیزی مثلاً غذا است که ممکن است  از دهان بیفتد بر روی زمین کار را به پایان رسانده است  اما این افتادن تبادر دیگر را مخاطب می رساند و آن هم ساقط شدن خنده است.

در این چند صفحه سعی شد به صورت خلاصه و کد وار  به نکاتی بپردازم . انشاالله که مقبول افتاده باشد و اهالی ادب، حقیر را به خاطر نا پختگی و حقارت قلمم به استواری علم خویش ببخشند.و تشکر از سر کار خانم لیلا کرد بچه که اجازه ی این نقد را به بنده دادند و تشکر ویژه از سر کار خانم میرالی که در امر تایپ، بنده ی تنبل را یاری فرمودند.

صابر ساده

 مهر 1390

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد