تو، برادرجان! رفتی به سفر
به دیاری دیگر
به سرای ابدی گل نیلوفر.
حوض تنهایی تو خالی شد
خالی از جوشش فوارهی بیداری
خالی از بیزاری
ماهی قرمز رؤیاهایت
خسته از چرخش بیحاصل افتاد به خاک
دلت از غم شد پاک.
سبد شادیات از سیب و انار و انگور
ماند خالی، افسوس
سفرهی عاطفهات خالی از نان و پنیر و سبزی
استکان عطشت خالی از چای گس و تازهدم آرامش
و اتاق قلبت خالی از روشنی و گرمی خوشبختی.
تو در این شهر پر از دود و غبار
که هوایش خفقانآور و مسمومکن است
و فضایش پر از آلودگی روحآزار
در دیاری دمسرد
و عبوس
که خیابانهای دلتنگش
غرق در تاریکیست
کوچههایش همگی باریک و بنبستاند
و پر از تنهایی
رنج میبردی از کمبود اکسیژن
و هوایی سنگین
و هوایی کهنه
و هوایی راکد
و هوایی عفن و گندیده
که نفسگیر و دلآزار است
و تنفس در آن دشوار است
و میآزردت فقدان هوایی تازه
و هوایی سالم
و هوایی پاک و روحنواز
و هوایی جانبخش.
خسته بودی از جور
خسته بودی از جنگ
از دروغ و تزویر
از فریب و نیرنگ
از هیاهوهای بیهوده
از تقلاهای بیحاصل
از تبهکاریها
از دغلبازیها
خسته بودی از زخمی شدن پی در پی
خسته بودی از نامردانه خنجر خوردن از پشت.
مرده دیریست صداقت اینجا
و حقیقت را اینجا، افسوس
رو سیه کرده دروغ
از رفاقت نه نمودی باقیست
نه نشانیست از الفت برجا
مرده دیریست عطوفت اینجا.
دست از عمر کشیدن بیشک دشوار است
بینهایت دشوار
سختتر از آن هرگز کاری نیست
تو برادر جان! اما، الحق
که چه آسان
دست از عمر کشیدی یک شب
و رها گشتی از بند اسارت در زندان جهان.
سفرت ایمن باد
ایمن از هر بدی و هر زشتی
ایمن از هر پستی
ایمن از ناکامی
ایمن از بدبختی
ایمن از حرمان
و قرین آرامش باشی همواره، برادرجان!
سلام و سپاس از لطف و تشویق مهرآمیزتان. چند هفته پیش یکی از دوستان گرامیام، در سن شصت و هشت سالگی خودش را از بالای ساختمان مرتفعشان به پایین پرت کرد و کشت. او را اوضاع بد زمانه به شدت افسرده کرده بود و خودکشیاش نتیجهی همین افسردگی شدید بود. این سروده را به یاد او سرودهام. یادش برایم همیشه گرامی و عزیز است.
سلام.در بین کارهای شما شعر با حساسی بود.
شعر بسیار جاندار و با احساسی بود.زنده باد و دست مریزاد