وقتى تو در مى زنى، من دلم پر مى زند
مى گوید: آه بگشا! عشق است ،در مى زند!
مى آیى، مى نشینى، روبه روى من، آن گاه
بهـار، گل مى دهـد، خورشید، سر مى زنـد
تا دیگران بجنبند ، نگاه تشنه ء من
در میخانه ء چشمت، دو سه ساغر مى زنـد
شوق تو دارد، امّا، رخصت پروازش نیست
پشت دهـان عشقم، بوسه پرپر مى زنـد
در طیف پیراهنت، به چه مى ماند، تنت ؟
گل یـاسى که گاهـى، به نیلوفـر مى زند
چه رمز و رازى دارد، سازت؟ که مایه یى را
صدبار، اگر مى زنـد، نا مکرر مى زنـد
همنوازى مى کند، چشمم با چشمت، امّا
هر راهى را نگاهت ، دلنشین تر مى زنـد
□
دهانت حرفى دارد ، با دیگران و چشمت
با من و تنها با من، حرفى دیگر مى زنـد
حرفى که معنى اش را، تنها جفتت مى فهمد
مانند بق بقـویى، که کـبوتـر مى زنـد
از تـو مى سوزم ، امّا، نمى میرم که ققنوس
نبض دوباره زایى ش، در خاکستر مى زنـد
⚜️⚜️⚜️⚜️
#حسین_منزوی
@fararavi