◽️ آکادمی نوبل هر سال اسناد مربوط به ۵۰ سال قبلش را آزاد میکند و معلوم میشود کاندیداهای هر جایزه در هر سالی چه کسانی بودهاند و برندۀ نهایی چطور انتخاب شده. تا به حال اسناد مربوط نوبل ادبیات ۱۹۰۱ تا ۱۹۶۷ هم منتشر شد و بین آنها، کاندیداهای ایرانی هم دیده میشود.
کاندیداتوری نوبل البته چیز عجیبی نیست. استاد تمام (پروفسور)های دانشگاههای دنیا، دانشمندان معروف و برندگان قبلی نوبل میتوانند هر کسی را به کمیته نوبل پیشنهاد داده و او را کاندیدا کنند. از بین ادیبان ایرانی، محمدعلی جمالزاده هم (حداقل تا ۱۹۶۷) دوبار کاندیدای نوبل ادبی شده بود.
بار اول ریچارد نلسون فرای، ایرانشناس معروف (همان که عید۹۳ درگذشت و آرزوی دفنش در کنار زایندهرود داستان شد) از دانشگاه هاروارد، اسم جمالزاده را به عنوان نامزد نوبل ادبیات ۱۹۶۵ ثبت کرد. آن سال میخاییل شولوخف برندۀ نوبل شد.
دو سال بعد، احسان یارشاطر از دانشگاه تهران اسم جمالزاده را برای نوبل ادبیات ۱۹۶۷ پیشنهاد داد. اسامی بقیه کاندیداهای نوبل آن سال، نشان میدهد جمالزاده وارد چه رقابت سنگینی شده بوده: خورخه لوییس بورخس، جیآرآر تالکین، گراهام گرین، میگل آنخل آستوریاس (برندۀ نوبل آن سال)، ساموئل بکت (برندۀ نوبل ۱۹۶۹)، پابلو نرودا (برندۀ نوبل ۱۹۷۱)، ازرا پاوند، ژرژ سیمنون، اوژن یونسکو، آلبرتو موراویا و... با این حال خود جمالزاده معتقد است او رقابت را نه به این اسامی، که به یک دلیل دیگر واگذار کرده.
آن سال یک ایرانی دیگر هم به اسم بسیج خلخالی از طرف صادق رضازاده شفق، استاد تاریخ ادبیات در دانشگاه تهران و سناتور، نامزد شده بود. محمدقلی بسیج خلخالی (۱۲۹۷-۱۳۷۴) شاعری است که معرپفترین اثرش منظومهای در ستایش آبراهام لینکلن است؛ جمالزاده (در کتاب «اسنادی از مشاهیر ادب معاصر ایران» جلد ۴، صفحات ۴۲۵ تا ۴۲۸) مدعی است شانس نوبل بردنش زیاد بوده ولی دربار پهلوی از او حمایت نکرده، چون میخواسته بسیج خلخالی برنده شود. روایت جمالزاده با وجود آن همه رقبای بزرگ البته خالی از اغراق به نظر نمیرسد، اما نثر شیرین جمالزاده خواندنی است:
✍ سالیان بسیار پیش از این، از دوست واقعا خوب و صدیق و بسیار فعالم در کار ادب، آقای دکتر یارشاطر نامهای در ژنو به دستم رسید، حاکی بر اینکه ایرانشناس معروف دانمارکی (نام این مرد اکنون در خاطرم نیست) از دانمارک به نیویورک، به او نوشته است که اگر جمالزاده داوطلب جایزه ادبی نوبل بشود، چون خودم هم از اعضای کمیته ادبی این جایزه هستم، گمان میکنم بینتیجه نباشد. قبول کردم و به خودم گفتم اگر آرزو بر جوان عیب نیست، چرا بر پیرانِ سالخورده عیب باشد و طولی نکشید که از طرف اداره جایزه نوبل، نامهای چاپی (با سه امضاء) در ژنو به دستم رسید که شرایط مقدماتی آن کار را برایم نوشته بودند و معلوم شد قبل از همه چیز سه تن از معاریفِ اساتید بافضل و کمال ایرانی باید داوطلب را معرفی نمایند. معلوم شد آرزویم نه تنها عیب نیست، بلکه ممکن است بینتیجه هم نباشد. لهذا به دوستان محترم، کتباً مطلب را به عرض رساندم. از جناب دکتر علیاکبر سیاسی (رییس دانشگاه تهران) نامهای رسید که آنچه را خواسته بودی تهیه نمودم و به کمیته ادبی نوبل فرستادم... جای امیدواری بود که رفته رفته، کار چنان که مطلوب است جامه عملی بپوشد. ولی در همان ایام، روزنامه «ژورنال دو تهران» که به زبان فرانسه از طرف روزنامه «اطلاعات» در تهران به طبع میرسد، به دستم رسید و در همان صفحه اول به خط درشت دیده شد که از طرف ایران و ایرانیان و با سفارش و توصیه مخصوص پادشاه ایران، یک تن از دانشمندان ایران از اهالی آذربایجان را که در کار نظم و شاعری است و کتاب منظومی به صورت شاهنامه فردوسی با عنوان «حماسه هیزمشکن» دربارۀ خدمات فرانکلین امریکایی به عمل آورده است [در اصل«حماسه هیزمشکن» دربارۀ آبراهام لینکلن است] را داوطلب جایزه معرفی کردهاند. فوراً دستگیرم شد که هوا پس است و هرچند آرزو بر پیران هم عیب نیست، ولی اصرار، زشت و ناپسند است و عقل حکم میکند که بهتر است طریق عقبنشینی اختیار شود.
بعدها از یک نفر از هموطنان که اهل ادب و فهیم بود و در مراجعت از سوئد در ژنو به دیدنم آمد، شنیدم که کمیته نوبل، به او به رسم گلهمندی گفته بودند که چرا نمایندگان سیاسی ایران اینهمه اصرار دارند که جایزه به مؤلف «حاسه هیزمشکن» داده شود؟ و چنان فهمیدم که خود این شخص محترم که در کار مطبوعات و سیاست دارای شهرتی بود، خود را به سوئد رسانیده بود که داوطلبی خود را به کمیته اطلاع دهد.
خلاصه مقال آنکه جمالزاده یک بار دیگر در طول عمر دور و درازش نزد خود گفت: این غم هم در عاشقی بالای غمهای دیگر.
bit.ly/2SRXrkp