.

.

آنکه در خونش طلابودوشرف/ مازیار نیستانی

 

            (نگاهی کوتاه وهستی شناسانه برمهدی اخوان ثالث)

 

1-

از اخوان کم گفته وشنیده نشده است .گو اینکه بسیاری هم اخوان زده بوده اند .امابه نظر می رسد که در میان رخدادهایی که در دهه ی هفتاد اتفاق افتاد واز درستی ونادرستی اش ما بی خبریم و گویا دهه ی هفتاد هم دهه ی دیگر گونه خواهی  بوده است وما بی خبران حیرانیم ؛وبگذریم...

اما دوری جستن از اسطوره پرستی هاو کلاه پراندن برای این شاعرو آن شاعر از نکات بارز این دهه به حساب می آید. حداقل طرح این مقوله امر متعالی ای محسوب می شود.وپر بی راه نیست اگر در این دهه صحبت از یک "ستم" کنیم. شکی نیست که" پرهیز" وشاید به جا باشد که بگوییم" دوری جستن" از اسطوره پرستی که خود مبین ایدئولوژی پردازی است و ساختن بت وبت واره تلاشی ست بسیار سترگ و قابل تامل؛آنچنان که پنج شاعرابدوالدهر را از عرش اعلا پایین بکشیم و الگو های خدامدارانه شان را مورد نقد قرار دهیم.

 

بهل کاین آسمان پاک

چراگاه کسانی چون مسیح ودیگران باشد

                                         (چاووشی)

 

اما این دوری جستن نباید شکل یک شبه از خواب بیدارشدن وهمه چیز را شستن و کنار گذاشتن باشد؛ که مشخص است این عمل خود ره به بی راه می برد؛بلکه آنچه که مورد نظر است دوری جستنی مبتنی بر پایگاه نقادی وتئوریک است .گرچه نویسنده این سطور امروز با امرتئوریک به علت اتوریته ونهاد قدرتی که ایجاد می کند سر ناسازگاری دارد ؛ اما قرارداد های اجتماعی ودر این جا ادبی – متنی بر این روال گذاشته شده است وجدایی از آ ن در این موقعیتی که انسان ایرانی به خصوص انسان شاعر ایرانی در آن قرار گرفته است بسیار سخت می کند کار را؛ حال کار وحال من جای خود دارد.

 

اگر بخواهم در این فرصت کوتاه سخن کم گفته باشم؛باید بگویم زاویه دیدمان در مورد پنج شاعری (نیما،شاملو،فروغ فرخ زاد،اخوان وسپهری) که به عنوان تابوهای شعر معاصر در آمده بودند عوض شده است ؛اما دراین میان نیماو شاملوو فروغ  از این به ا صطلاح موهبت برخوردار بوده اند که از دریچه نقادی با آن ها برخورد شود؛ سپهری کم تر؛واخوان اصلا(البته تا آنجایی که من دید وخوانده ام).

واین آن ستمی است که در این مقال به آن اشاره شد؛(چرایی ) اش را بگذاریم برای مقالی دیگرتا از دیدگاهی آسیب شناسانه با آن مواجه شویم. ولی این را حق اخوان وهر شاعر دیگری می بینم که از زاویه دید نقادی تحلیل وآنالیز شود تا بعد بگوییم چه وچه وچه ...(گو این گونه برخورد با اخوان به گواه تاریخ تحلیلی شعر شمس لنگرودی مسبوق به سابقه است)در ضمن یاد آوری این مطلب را خالی از لطف نمی بینم که دوری گزیدن از اسطوره پرستی نباید بهانه ای باشد برای اسطوره شدن دیگرانی دیگر، با چهره وشناسنامه وعکسی دیگر ؛ که ما با نفس اسطوره پرستی مشکل داریم ونه آن که سوراخ دعا را گم کنیم؛ شاید یکی از مقوله هایی که در دهه ی هفتاد می توان کج راهه خواندش همین ارائه دادن اسطوره های جدید ی بودکه بعضا عده ای از آن ها چهرهای قدیمی شعر بودن ودر کنارشان چهره هایی جدید؛ حال آنچه نا خوانده ماند همان دوری گزیدن ازمقوله اسطوره بود...

2-

پیش از این با طرح مقوله ی باز اندیشی دهه ی هشتاد را از دهه های پیشین اش جدا کردم ؛واز باز اندیشی به عنوان یکی از خصیصه های رفتاری در دهه ی هشتاد نام بردم.

باز اندیشی گستره ی وسیعی از شعر فارسی را مد نظر دارد ؛وپروژه ای است برای برون رفت از یک مقطع تاریخی ونیز پیوستن به مقطعی دیگر؛ بی شک در این مرحله بن مایه های تفکری پیشین متزلزل خواهد شد وپیشنهاد های جدید ی که در عین متصل بودن منفصل از نظام های پیشین ادبیات است ؛شکل خواهد گرفت.

این انفصال خود میلی ست که در دهه ی هفتاد مطرح شد اما اجرایش درآن دهه ناکامل ماند ؛ آنچنان که  پروژه ی باز اندیشی در دهه ی هشتاد می تواند راهی به این میل باز کند.

واین خود مشخص است که در این پروژه ما با تغییر ماهیت ادبیات ومعنای آن از همه جانب رو در روییم.

 

3-

این گونه پنداشته می شود که حد نهایی انسان پرسش گری ست.حال بی آنکه بخواهیم در گیر پرسش های پیچید شویم به پرسشی ساده بسنده می کنم و می پرسم" اخوان در کجای شعر معاصر ایستاده  است؟" و مشخص است که پاسخ این سئوال ساده بسیار سخت می نماید.

 

4-

اگر نیما را آنطورکه خود گفته رودی بدانیم که به هر کس این فرصت را عطا کرده تا به فراخور حال خود از آن آبی برداشت کند؛آن گاه بی شک اخوان جرءای از آن جمع مشتاقان این رود (یا گویی چشمه ی حیات)است که به فراخور حال خود(وبراین نکته تاکید می کنم)آبی بر داشته و جوانه ای کاشته(اگر چه پایه های کلاسیک اخوان محکم است اما در هر صورت بر عکس مشت پولادین اش پاهای چوبینی دارد؛که اغلب خراسانی ها این گونه اندو میل به خراسان بزرگ جلوی دیدن بسیاری چیزها رااز آن ها می گیرد گو این که به آن خراسان تعلق خاطر بیشتری دارند تا....وپرده ی آخر اگرنه خیانت اخوان به نیما؛اما به شعر نیمایی را می توانیم بر صحنه  ببینیم...).

وآیا این تمام سخن است؟یعنی قبول می کنیم که اخوان وجودی است کلاسیک با پوسته ی مدرن که سعی می کند پلی باشد برای گذار(آن چنانی که خودش می خواهد پلی بزنند بین یوش و خراسان بزرگ...).

قبول می کنیم که اخوان دری ست برای ورود به نیما ؛ ونیز قبول می کنیم که تمام چشم اندازش از زاویه دید کلاسیک است برنیما و شعر نیمایی ؛ اما سخن را نمی توان در این جا تمام کرد وبه قولی باب سخن را بست.

 

5-

شاید پر بی راه نباشد اگر کمی درایجا پیرامون تقلید وتاثیر بنویسم وچند سطری را مشغول این موضوع کنم؛بخصوص وقتی که بحث برسر مهدی اخوان ثالث،  یکی از شاگردان بلامنازع نیما است  .

آن گاه که موقعیتی ایجاد شود که در آن عناصریک الگوی از پیش تعیین شده بی تغییر وموبه مو در متنی دیگر دوباره به اجرا در آیند؛ والبته علت این دوباره تکرارعدم خلاقیت شاعر است وبس. آن گاه ما باامر تقلیدی رو در رو می شویم.

نمونه:

A-B-C-D-E-F               الگوی از پیش تعیین شده

 

A1-B1-C1-D1-E1-F1  امر تقلیدی

 

اما تفاوت امر تقلیدی با امر تاثیر پذیر در قبض و بسطی است که نسبت به الگوی اولیه روا می داریم .

واما تاثیرپذیری :دریافتن یک الگوی از پیش تعیین شده وقبض و بسط دادن آن بگونه ای که در جاهایی فاصله ای عمیق با آنچه که الگوی اولیه می خوانیم ایجاد می شودولی هنوز ریشه های الگوی اولیه حفظ ودر اثر دیده می شود.

 

نمونه:

A-B-C-E-F  الگوی از پیش تعیین شده

 

A-B-D-F  امر تاثیرپذیر نمونه یک

یا

 

A-B-D-F-E-G-K-Y امر تاثیر پذیر نمونه دو

 

این دو؛ نمونه ای بودند از بسیار نمونه های دیگر در امر تاثیر پذیر.وآنچه نهایت وغایت امر تاثیرپذیر است قرائت می نامیم؛وبدین ترتیب می توان بسیاری از جریان های شعری معاصررا قرائت هایی نیمایی دانست؛ حتی آنهایی راکه سعی در فاصله گرفتن ازاندیشه ی شاعرانه  - متفکرانه ی نیما داشتند .ویادآوری می کنم که باباچاهی به درست جریان های شعری معاصر را قرائت نام گذاری کرده وبه چهار گونه تقسیم بندی نموده است.در این جاهم شعر اخوان نه با فاصله گیری ای از جنس گسست(آن چنانی که نیما کردو به فرجام رساندش والبته درک نشد) بلکه بر قرائتی از نیما متکی است ؛واین را می دانیم که  این قرائت ها ریشه در نیما دارند همراه با توجیهات وبیش وکمی که دیگر شاعران به آن افزوده یا کم کرده اند؛وباز باید بگوییم که گاهی در این حالت حقیقت نیما پوشیده می شود وبه دیگر سخن از دست می رود آن گونه که معصومیت از دست می رود؛وهمین جاست شکست اخوان ،آجا که در موقعیت ورفتاری گزینشی در مقابل شعروتفکر شعری نیما قرار می گیرد.

 

6-

"چرا از اخوان در دهه ی هفتاد (منظور نیمه دوم این دهه) که اوج دیگر گونه خواهی هاست خبری نیست؟" در این سئوال معصومیتی کودکانه نهفته است  که باید به آن پاسخ گفت(همیشه سوالات کودکان سخت ترین سوالات بوده اند).اما باید اذعان کنم که در این مقال مجال بحث پیرامون دهه ی هفتاد بخصوص بحث های آسیب شناسانه را نداریم وباید به ناچار برگردیم سر شعر اخوان که گویی باز هم در این سطر ها گم وفراموش شد.

1-6

شعر اخوان در بیشتر موارد میل به نقالی دارد. نقال راوی ای ست که وظیفه ی دراماتیک کردن متن را بر عهده می گیرد ؛ما در اینجا بر یک روایت یا آن چنان که امروزی ها می گویند" کلان روایت" تاکید نمی کنیم ؛زیرا بطور مثال در شعر " چاووشی " روایت های پیرامونی هر یک، چونان سیاره هایی در مدار خود جداگانه ولی پیرامون یک هسته که اتفاقا همه ی آن ها راهم سطح می کند رودر رو هستیم .

شعر "چاووشی"حرکت در راهی ست گویا بی برگشت؛شاعر سه راهی را دیده است که یکی به ننگ آغشته است اما روبه سوی شهرو آبادی دارد ودو دیگر راهی ست نیمی ننگ و نیمی نام وسه دیگر را بی برگشت؛ که اتفاقا راه سوم برگزیده می شودوشکایت هایی از  دوران به گوش می رسد و بعد تغییر فضا؛ راوی از بیرون تن به درون می آید ؛خونی که کورمال کورمال( گویی خون پیر وخسته ای ست) راه قلب را می گیرد ووقتی که به قلب می رسد می پرسد "کسی اینجاست ؟"وصدایی نمی آیدوالی آخر...وطبعا در این راه مناظرو فضاهای پیرامونی که شعر را جلو می برند وهر کدام جلوه های خودرا عرضه می کنند.گویا شاعر می خواهد سر به هر کجا بزند .کجا؟ .هر جا که پیش آید.اما مشکل اخوان این نیست ؛ مشکل وی نقل مو به مو جزییات است (انگار رمز تمام شکست هایش در خودش است) این جا ست که مخاطب دهه ی هفتاد این حق را به خود می دهد که بگوید:"آنچه او می بیند را من نمی خواهم ببینم ؛ بلکه می خواهم شاهد مکاشفات خود در متن او باشم"این بی اعتمادی شاعر نسبت به مخاطب ؛ آن هم مخاطبی که در دهه ی پیش آموخته که هم شاعر باشد وهم دارای نیروی خلاقه ، همان  نقطه شکست اخوان است. انگار که شاعر می خواهد مخاطب را از اوج وفینالیته لذت محروم کند. اما میل مخاطب دورشدن از سیطره واتوریته ی متن وایجاد حس آزادی برای خود در متن است. وی به این آگاهی رسیده است که نه بخشی از متن ، که می تواند شکل دهنده ی تمام متن باشد ومانند یک شاعر با اتکا به نیروی خلاقانه ی خود وآن چه که "آن " می نامیم اش متن را دوباره به آن شکلی که مایل است بیافریند . این گونه ای از دموکراسی ادبی ای است که مابین شاعر متن ومخاطب برقرار می شود .

ناگفته نماند که پایگاه این نظرگاه اگر چه در دهه ی هفتاد است اما  بعنوان یکی از مشخصه های پروژه ی باز اندیشی  در دهه ی هشتاد می تواند به نحوی که باید اجرا شود.

 

بیا ره توشه برداریم

قدم در راه بی برگشت بگذاریم

ببینیم آسمان " هر کجا " آیا همین رنگ است؟

 

2-6

لحظه ای خاموش ماند؛ آنگاه

بار دیگر سیب سرخی را که در کف داشت

به هوا انداخت

سیب چندی گشت وبازآمد.

سیب را بوئید.

گفت:

"گپ زدن از آبیاری ها واز پیوند ها کافی ست.

خوب،

تو چه می گویی؟"

- " آه

چه بگویم ؟هیچ "

                           (پیوند ها وباغ)

 

دوست دارم بگویم این یکی از بهترین شروع های شعر معاصر است وناگهان این سوال مطرح می شود : " کسی که می تواند چنین نابهنگام وبا برشی که در زمان می زند و می تواند درست از اواسط یک روایت شعرش راشروع کند آن هم شروعی مدرن چرا گاهی از دریافت های نیما واز گفتن شعر نیمایی به واسطه ی قرائت ها یی که می کند دور می ماند؟ ".

نیما تمام سعی اش را بکار برد تا موسیقی را آن گونه که خودش می گوید در " روال طبیعی "اش بیاندازد وپیر مرد فکر می کرد روال طبیعی  همان ابژکتیو است .اما اخوان از دریافت این نکته عاجز است وبرعکس موسیقی شعرش به سمت سوبژکتیو حرکت می کند ؛انگار موسیقی در اخوان  وشعرش امری ذهنی است ؛امری از پیش تعیین شده که شاعر به آن رضا وبنده وتسلیم است . آن چه که در شعر اخوان به چشم می آیدهمان موسیقی اعتیادی ای است که هنوز سعی در ایجاد کردن شکاف ما بین فرم ومحتوا دارد .وبدین ترتیب دوآلیسم وشقاقی را شکل می دهد که نمی توان از آن به سادی گذشت.

 

فتاده تخته سنگ آنسوی، انگار کوهی بود

وما این سو نشسته، خسته انبوهی.

زن ومردوجوان وپیر،

همه با یکدگر پیوسته،لیک از پای،

وبا زنجیر.

اگر دل می کشیدت سوی دلخواهی

به سویش خزیدن ، لیک تا آنجا که رخصت بود تا زنجیر.

                                                                         (کتیبه)

 

3-6

از خود می پرسم آیا اخوان شاعر "نیست انگاری" است؟

بی شک در تاریخ  شعر فارسی تنها خیام توانسته است نیست انگاری را آن گونه که در غرب مشهور است شکل بدهد.

نیست انگاری دیدن هستی از دریچه ی نیستی است. وبا این تعریف شعر اخوان ثالث تنها شعر شکست محسوب می شود وشاید هم از همین روست که وی لحن حماسه را بر می گزیند.

در حماسه همیشه جنگی صورت می گیرد؛ جنگی که جولاگاه شکست است وپیروزی ایثار است و مرگ وآنجا که مرگ وایثار به هم بپیوندند شهادت شکل می گیرد وشهید کسی ست که شاهد است .شاهد آن چه که دیگران ندیدند مانند شاهدان در محکمه؛پس آنچه اخوان برمی گزیند عین "هستی" وفعل "بودن " است.اخوان در لحن حماسی خود مابین دوقطب پیروزی وشکست دست به گزینش می زند وپنداری ترازویش بیشتر به سمت شکست  مایل است تا پیروزی ؛ از این رو شعر اخوان را نمی توان شعر "نیست انگاری "به شمار آورد بلکه گویا شاعر در نزد خود مدینه ی فاضله ای را در نظر داشته که اوج آمال و آرزو ها وخواهش ها ولذاتش به حساب می آمده ؛ اما چون برسر آن ها جنگیده است ( آن گونه در شعر کتیبه نشان می دهد که آرزوی تک تک کاراکتر های شعر آزادی ست واگرچه برایش تلاش هم می کنند اما موفق نمی شوند.)ولی در رسیدن به آمالش شکست می خورد و به ناچار حس شکست را همیشه باشعر ش به اقصی نقاط عالم می بردودر مرحله ای بالاتر این حس را به حسی قومی تبدیل می کند. چنان چه که می انگاریم همیشه قومی شکست خورده پیش روی ماست.

وجالب است تفاوت اخوان ثالث ونصرت رحمانی که:اخوان بر سر آرزو ها وآمالش جنگیده است و شکست خورده اما نصرت رحمانی شکست خورده واما بر سنگ قبر ش نوشته اند"هیچ گاه نجنگیده".

 

باز می گویند فردای دگر

صبر کن تا دیگری پیدا شود

نادری پیدا نخواهد شد امید

کاشکی اسکندری پیدا شود

 

 

7-

اما از میان حرکت های زبانی ای که می توانست شعر اخوان را به شعر دهه ی هفتاد پیوند زند دراماتیک کردن اثر در نزد شاعر – مهدی اخوان ثالث – بود . گرچه همیشه پشت شعر اخوان من آگاه ومقتدری (برعکس صدا وجثه ی نحیف اش) وجود دارد اما وی این توانایی زبانی را در خود می بیند تا این من مقتدر سلطه خواه را به دوپاره تقسیم کند و شکافی  راکه ایجاد کرده است را با دیالوگ (گو اینکه دیالوگی درونی ) پر کند.

 

نمونه :

1-

که می گوید بمان اینجا؟

که پرسی همچو آن پیر به درد آلوده ی مهجور :

خدایا "به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را؟

2-

کجا؟ هر جا که پیش آید

به آنجایی که می گویند

چوگل روییده شهری روشن از دریای تر دامان

ودر آن چشمه هایی هست

دایم روید وروید گل وبرگ بلورین بال شعر از آن .

ومی نوشد از آن مردی که می گوید :

"چرا بر خویشتن هموار باید کرد رنج آبیاری کردن باغی

کزآن گل ، کاغذین روید ؟ "

 

                                   (چاووشی)

 

ندایی بود در رویای خوف وخستگی هامان

ویا آوایی از جایی ، کجا؟ هر گز نپرسیدم .

                                    (کتیبه )

 

ودر همین کتیبه با فضا سازی بسیار بجایی روبه روهستیم انگار اخوان در این شعر تدوین گر ماهری را نشانمان میدهد که حاضر است  که احساسات عاطفی خود و دیگری را با هم تلفیق کند.

نمونه :

خط پوشیده را از خاک وگل بسترد وبا خود خوانندو

(وما بی تاب)

لبش را تر کرد(مانیز آن چنان کردیم)

وساکت ماند.

 

ودر جایی دیگر حاضر است که پیوند های زبانی ای را که اتفاقا در دهه ی هفتاد بی شمار دیده ایم ، بدون ضربه واردن کردن به حس زیبایی شناسی مان به ما نشان دهد. در شعر "آواز چگور" این پیوند زبانی که بهتر است آن را گونه ای معاشقه بنامیم به رخ کشیده وزبان رسمی شعرش را به هم تنی زبان فلکلور خوانده است.

نمونه:

اینک چگوری لحظه ای خاموش می ماند

وآنگاه می خواند :

"شو تا به شو گیر،         ای خدا، بر کوهسارون

می باره بارون،            ای خدا، می باره بارون

از خان خانان،             ای خدا، سردار بجنورد

من شکوه دارم،             ای خدا، دل زار و زارون

آتش گرفتم ،                ای خدا، آتش گرفتم

شش تا جوونم،             ای خدا، شد تیر بارون

ابر بهارون،                ای خدا، بر کوه نباره

بر من بباره ،              ای خدا ،دل لاله زارون "

 

"بس کن، خدا را، بی خودی کردی

من درچگور تو صدای گریه ی خود را شنیدم باز

من می شناسم، ای صدای گریه ی من بود."

                                           (آواز چگور)

 

و کوتاه سخن این که از مهدی اخوان ثالث نمی توان به ساده گی گذشت ؛در هر صورت او شاعر است وصاحب "آن" وهمین "آنات" مدد رسان اش می شوند، تا شاعر ما را در برابر مکاشفاتی غریب وبعضا تصاویری برجسته در شعر معاصربه زانو در آورد؛تصاویری که جادو شان تمام حس زیبایی شناسی ما را ارضا می کند ونمی گذارد که ما از شاعرانه گی اخوان سر سری بگذریم.

 

غم دل با تو گویم غار

بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟

صدا نالنده پاسخ داد : آری نیست ؟

 

 

                                             مازیار نیستانی – کرمان اردیبهشت 1385 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد