پرویز خائفی در ۱۶ آذر ۱۳۱۵ در شیراز به دنیا آمد.[۳] تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاه خود به پایان رسانید و برای ادامة تحصیل وارد دانشکدهٔ ادبیات همان شهر گردید؛ و به دریافت لیسانس در رشته زبان و ادبیات فارسی، و به تدریس در دبیرستانهای شیراز اشتغال ورزید. سپس عازم تهران گردید و دورهٔ فوق لیسانس را در علوم اجتماعی گذرانید و به سمت مسئول تبلیغات و انتشارات کمیتهٔ پیکار با بی سوادی منصوب شد. خائفی از آن پس در وزارت فرهنگ و هنربه خدمت پرداخت و یک چند ریاست کتابخانهٔ ملی فارس را عهدهدار بود و اکنون ضمن تدریس در دانشگاههای آزاد و پیام نور شیراز و چند شهر استان فارس، سرپرست مرکز حافظشناسی در آرامگاه حافظ نیز میباشد. پرویز خائفی کار شعر و شاعری را از دوران دبیرستان آغاز کرد و از سال ۱۳۲۹ ه.ش با مطبوعات نیز همکاری نمود.
پرویز خائفی نوه میرزا اسماعیل خائف، شاعر معروف و عالم متبحر شیراز، که فلسفه ملاصدرا را تدریس میکرد و هم صاحب دیوان شعر بود. وی با شوریده شیرازی معاصر بود ه و هر دو از نعمت بینایی محروم بودهاند. تحصیلات رسمی و حرفهای: پرویز خائفی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاه خود به پایان رسانید و برای ادامه تحصیل وارد دانشکده ادبیات همان شهر گردید و پس ازدریافت لیسانس در رشته زبان و ادبیات فارسی توفیق یافت، به تدریس در دبیرستانها شیراز اشتغال ورزید، آنگاه عازم تهران گردید و دوره فوق لیسانس را در علوم اجتماعی گذرانید. فعالیتهای ضمن تحصیل: پرویز خائفی کار شعر و شاعری را از دوران دبیرستان آغاز کرد.
پرویز خائفی پس از اخذ مدرک کارشناسی ارشد، مسئول تبلیغات و انتشارات کمیته پیکار با بی سوادی گردید. خائفی از آن پس در وزارت فرهنگ وهنر انتقال یافت و یک چند نیز ریاست کتابخانه ملی فارس را عهدهدار بود.
پرویز خائفی پس از اخذ لیسانس ادبیات فارسی، به تدریس در دبیرستانهای شیراز به تدریس پرداخت. بعدها وی در دانشگاههای آزاد، پیام نور شیراز و چند شهرستان استان فارس پرداخت.
پرویز خائفی از سال ۱۳۲۹ ه.ش با مطبوعات نیز همکاری نمود و آثار منظوم و مقالاتش همواره در روزنامه و مجلههای کشور به چاپ رسیدهاست.
بس باد… (شیراز بهمن ماه ۱۳۸۹)
وای من! من تهی ز من بس باد | مرده! این گونه زیستن بس باد | |
نعر از درد میکشم خاموش | نعره بی روزن دهن بس باد | |
ابر، اشک سیاه میبارد | یاد باغ و گل و چمن بس باد | |
تن نماندهاست تازیانه بسی است | جان بیدار بار تن بس باد | |
گر به مردی جدال گیرد خصم | خنجر کین تهمتن بس باد | |
کاش دشمن یکی و دوست یکی | اینچنین، گر چه باختن بس باد! | |
تا جهان در ستیز آویزد | عالمی را یک اهرمن بس باد | |
گر هنوزت امید پرواز است | بال و پر بستهٔ رسن بس باد | |
زیر این تاق گر تو را خاکی است | نامش ار مینهی وطن بس باد | |
خاک آزادگی اگر قفس است | گر تو آزاده ای سخن بس باد |