.

.

سه‌گانی برای سنگ گورم/ مهدی عاطف‌راد


من در تمام طول شب دیرپای درد

با حسرت و دریغ فراوان

در انتظار روشنی صبح

و تابش سپیده‌دم صلح

بیدار مانده‌ام ولی انگار

بیهوده بوده این همه تشویش انتظار.

 

گاهی که خسته‌ام

از این همه صبوری بی‌حاصل

و این همه شکیب سترون

می‌پرسم از خودم:

مقصود چیست؟

از این هم همه تلاش و تکاپوی بی‌ثمر

از این همه عذاب کشیدن

در این شب بدون ستاره

و زجر دیدن

در ظلمتی که هست

لبریز از اضطراب ستیزه

سرشار از انتظار سپیده.

 

قلب همیشه عاشق و پرشورم

قلبی که عشق گوهر آن بوده است و هست

و روح و جان آن

قلبی که هست شعر در اعماق آن روان

همواره می‌تپد

در آرزوی دیدن یک صبح تابناک

آکنده از سعادت آرامش

صبحی لطیف و پاک

سرشار از نسیم نوازش.

 

ای بازماندگان عزادار!

بعد از سفر به ساحت خاموشی

و رفتنم به ساحل بی‌بازگشت مرگ

بر سنگ گور من بنگارید این سه‌گانی را:

این‌جا مزار شاعر پرشوری‌ست

کز عشق می‌سرود

و عاشق همیشگی صبح و صلح بود.