مانده از شبهای دورادور
بر مسیر خامش جنگل
سنگچینی از اجاقی خرد
اندر او خاکستر سردی.
همچنان کاندر غباراندودهی اندیشههای من ملالانگیز
طرح تصویری در آن هرچیز
داستانی حاصلش دردی.
روز شیرینم که با من آتشی داشت
نقش ناهمرنگ گردیده
سرد گشته، سنگ گردیده
با دم پاییز عمر من کنایت از بهار روی زردی.
همچنانکه مانده از شبهای دورادور
بر مسیر خامش جنگل
سنگچینی از اجاقی خرد
اندر او خاکستر سردی.
شعر "اجاق سرد" سروده آبان سال 1327 است، شعری پاییزی سرودهی فصلی سرد که کنایه از فصل سرد عمر نیماست، با سنگچینی از اجاقی کوچک، خالی از آتش و جایگاه خاکستر سرد.
اجاق در شعر نیما به معنای آتشدان است، یعنی جایگاه برافروختن و نگهداری آتش، جایی که در آن هیزم میچینند و هیزمها را برمیافروزند و از سوختنشان و آتش شرارافشانشان گرما میگیرند و سرمای پاییز و زمستان را از تن و جان میرانند، شعلهها و شرارههایش خیالانگیز است و حرارتش آرامشبخش. به نوع گلی آن در گویش مازندرانی "کله" میگویند. در شعر نیما یوشیج چند بار دیگر اجاق آتشدار و اجاق سرد حضور پیدا کرده، از جمله:
پاسها از شب گذشته است
میهمانان جای را کردهند خالی، دیرگاهیست
میزبان در خانهاش تنها نشسته
در نیآجین جای خود بر ساحل متروک میسوزد اجاق او
اوست مانده، اوست خسته.
(پاسها از شب گذشته است)
دوک اوفتاده، پیرزن افسرده، در اجاق
بگرفته است آتش سردی
(در ره نهفت و فراز ده)
شد این ندا عمیق
وز هر جدار شهر
برخاست، ای رفیق!
همسایه تا کند
روشن اجاق سرد
(ناقوس)
یاد بعضی نفرات
روشنم میدارد
...
قوتم میبخشد
ره میاندازد
و اجاق کهن سرد سرایم
گرم میآید از گرمی عالی دمشان
(نام بعضی نفرات)
و گاهی هم اجاق با نام مازندرانیاش، یعنی "کله"، در شعر نیما یوشیج حضور دارد، به عنوان نمونه:
در درون "کله" دیریست که آتش مرده
(او به رؤیایش)
در بعضی از شعرهای نیما، اجاق حضوری ناآشکارا دارد، یعنی دیده نمیشود و یا از آن سخنی گفته نمیشود، ولی اشاره به آتشی که درون کلبه یا کومه میسوزد، نشاندهندهی اجاقیست در آن. به عنوان نمونه در "افسانه":
باد سرد از برون نعره میزد
آتش اندر دل کلبه میسوخت
(افسانه)
تا دم صبح میسوخت آتش
باد فرسوده میرفت و میخواند
(افسانه)
از آن زمان که زردی خورشید روی موج
کمرنگ مانده است و به ساحل گرفته اوح
بانگ شغال، و مرد دهاتی
کردهست روشن آتش پنهان خانه را
قرمز به چشم شعلهی خردی
خط میکشد به زیر دو چشم درشت شب
(ققنوس)
در بعضی از شعرهای نیما هم اشاره به خاکستر یا خاکستر سرد (سردخاکستر) نشاندهندهی آتشیست که در اجاق بوده و هیزمهایی که سوختهاند ولی اینک خاموش شدهاند و خاکستری سرد از آنها به جا مانده، به عنوان نمونه:
آتشی را روی پوشیده به خاکستر
چه بسا خاکستر او را گشته بستر
(خواب زمستانی)
آن زمان که بر جبین تنگتان تابانشراری میشود تبدیل
به جدار سرد خاکستر
لیک مشتی سرد خاکستر جبین تنگتان را سوخته یک سر
(من لبخند)
لیک چون در پیکر خاکستری آتش
چشم میبندد به خواب نقشهها دل کش
واوست در اندیشهی دور و درازش غرق
(پادشاه فتح)
خم بیاورده به بالا عریان
پیکرش آمده زآتش به فرود
آنکه میسوزد، آری، روزیش
مشت خاکستر میباید بود.
(عود)
همانطور که اشاره کردم، شعر "اجاق سرد" سرودهی پاییز سال 1327 است. به گواهی شعرهای به یادگار مانده از این سال زندگی نیما، در این سال، و بهویژه در فصل پاییزش، او گرفتار ملال و اندوه بود و در این ماههای سرد پاییزی تلخکام و افسردهخاطر بود. خاطرات شیرین گذشتهاش که چون خاکستری سرد بودند، به جا مانده از آتشی گرم، اندوهگین و کامش را تلخ میکردند. بعضی از این شعرها عبارتند از : مهتاب، تلخ، هنگام که گریه میدهد ساز، او به رؤیایش، اجاق سرد. حال و هوای نیما را در این سال به روشنی میتوان از خلال این شعرها و تکههایی از آنها دریافت. به عنوان نمونه:
در بر رخم مبند که غم بسته بر درم
دلخستهام به زحمت شبزندهداریام
ویرانهام ز هیبت آباد خواب تلخ
(تلخ)
نازکآرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا، به برم میشکند.
دستها میسایم
تا دری بگشایم
بر عبث میپایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریختهشان
بر سرم میشکند.
(مهتاب)
زان دیر سفر که رفت از من
غمزهزن و عشوه ساز داده
دارم به بهانههای مأنوس
تصویری از او به بر گشاده.
(هنگام که گریه میدهد ساز)
در چنین حال و هوایی بود که نیما یوشیج شعر "اجاق سرد" را ساخت، شعری که در نهایت زیبایی و روشنی بیانگر حال روانی او و فضای ذهنیاش در این سال و پاییز آن است و در نهایت هنرمندی از نظر فرم و ساخت شاعرانه است.
شعر کوتاه است و از چهار بند کوتاه ساخته شده که در پایان هر بند قافیهای وجود دارد که بندها را به هم پیوند میدهد. بند چهارم تکرار بند اول است و تصویر اصلی شعر را میسازد: از شبهای سپری شدهی دورادور، در مسیری خاموش در جنگل، سنگچینی از اجاقی خرد به جا مانده که در آن دیگر از آتش سوزان و فروزانی که در گذشتهای دور در آن میسوخته اثری نیست و تنها خاکستری سرد به جا مانده:
مانده از شبهای دورادور
بر مسیر خامش جنگل
سنگچینی از اجاقی خرد
اندر او خاکستر سردی.
و این تصویر غمانگیز که نیما را به یاد خودش و خاطرات ملالانگیزش و داستان دردناک زندگیاش انداخته، اندیشههایی را در ذهنش تداعی نموده که آنها را در بندهای دوم و سوم شعرش بیان کرده، اندیشههای غباراندودی که طرح تصویری هستند تیره و تار که هرچیز آن داستانی دردناک است:
همچنان کاندر غباراندودهی اندیشههای من ملالانگیز
طرح تصویری در آن هرچیز
داستانی حاصلش دردی.
و داستان دردناک این است: روزهای شیرین گذشتهاش که برایش آتشی داشته (در دلش آتشی افروخته بوده که به او گرمی و روشنایی و امید و شادی میبخشیده) نقشی ناهمرنگ شده و اینک سرد و منجمد چون سنگ است.
پورنامداریان در کتاب "خانهام ابری است"، سطر "روز شیرینم که با من آتشی داشت" را به صورت "روز شیرینم که با من آشتی داشت" آورده، و "آتشی" را به "آشتی" تبدیل کرده است. البته با "آشتی" هم سطر معنایی پذیرفتنی دارد ولی "آتشی" معنایی به مراتب غنیتر و زیباتر دارد. "آشتی داشت" یعنی سازگار بود، موافق بود، به شاعر روی خوش نشان میداد؛ ولی "آتشی داشت" یعنی آتشین بود، داغ و سوزان بود، و گرمی و روشنی میبخشید، و چه چیزی خوشتر از روزی گرم و روشن در فصل سرد پاییز:
روز شیرینم که با من آتشی داشت
نقش ناهمرنگ گردیده
سرد گشته، سنگ گردیده
با دم پاییز عمر من کنایت از بهار روی زردی.