.

.

ایران / سعید سلطانی طارمی

          آنان که بزرگ اند و جاودانی، ملتها هستند نه شاهان.

                                                              لاادری


روزی دو بار

با بوی زلف های تو خود را 

بردار کرده ام

روزی هزار سال

در راه خنده های بلند تو

با چشم های هرزه ی بدخواه

پیکار کرده ام.


وقتی که من برای تو می مُردم

کوروش چه بود؟

یک نقطه در خیال درختی پیر.

در دره های غربی زاگرس.


من بودم

که کشتی تو را

از پیچ و تاب وحشی جیحون 

رد کردم

و دامن کشیده ی چین دارت را 

در دشت های شرقی آن 

گستردم


من بودم

که خشت را برای تو پختم

و رمز و راز رنگ و لعاب سفال را

از قلب خاک های سِیَلک  

دزدیدم.

و در سپیده ای متفکر 

دیوار و طاق و پنجره را

و خط و نقشه را

از دست های گرم خدا چیدم


من بودم 

که تیر ساختم  

و با کمان خویش

دیو سیاه جنگ و بدی را

کشتم

و نام با شکوه تو را

بر ترک اسب خویش نشاندم

و اسب را به عرشه ی قایق راندم

و از فرات و دجله گذشتم


من بودم

که روی صخره های تو گل کردم

و شوق بیقرار دهانت را 

در پرده ی زلال صدای صلح

با چنگ خود زدم

و با بزرگترین میخ یا قلم

سیمرغ را به شکل کبوتر

بر برج  هگمتانه کشیدم

و جنگ را از آنجا بردم

و آب های روشن زاگرس را

 و شوش را برای تو آوردم


آری

من بودم

هر روز و ماه و سال

در صدهزار نقطه ی مرزی

در راه خندههای تو جنگیدم.

در راه خنده های تو مُردم


وقتی که من برای تو می مُردم

شاهان کجای میدان بودند؟


ای دختر زمین و زمان

دوشیزه ی بهشت به پیراهن.

عشق همیشه بارور من

ایران!

                 23/2/98 کرج

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد