آه ممتدی کشید و سر بلند کرد
دید بادبادکی در اوج آسمان آرزو شناور است
بیخیال و خندهرو
بر لبان صورتی او نشسته خندهای سبکسرانه و پر از سرور
چشمهای روشن و درشت او پر از نشاط و نور
گوشوارههای قرمزش به رقص با نسیم
چشمهای او به بادبادک شناکنان در آبهای آسمان صاف خیره ماند
از وجود او غبار زرد حسرت و دریغ را زدود
بادبادکی که در بلندنای دوردست بیغمی نشسته بود.
گفت با خودش:
کاشکی که من هم از سکونت کسلکننده دور میشدم
بیخیال بودم و به دور از اضطرابهای دست و پای بند، مثل او
بادبادکی در اوج آسمان آرزو
بودم از تمام یأسها و رنجها رها، نخم به دست کودک امید
کاشکی که او مرا از این کسالت ثقیل میرهاند
و سبکسرانه با خودش در امتداد شوروشوقهای کودکانه میکشاند.
با سلام خدمت دوست گرامیام
دلنشین سرودهاید.
بعضی از شاعران معاصر در شعرهایشان به بادبادک توجه نشان دادهاند، از جمله سهراب سپهری در شعر "و پیامی در راه":
بادبادکها به هوا خواهم برد
یا سیاوش کسرایی در شعر "بر تخت عمل":
و رها کردم از بام بلند
بادبادکها را
که به دنبالهی رقصندهشان در ره باد
حلقهی حسرت من بود که آویخته بود
یا فروغ فرخزاد در شعر "وهم سبز":
صدای کوچه، صدای پرندهها
صدای گم شدن توپهای ماهوتی
و هایوهوی گریزان کودکان
و رقص بادبادکها
که چون حبابهای کف صابون
در انتهای ساقهای از نخ صعود میکردند
و باز فروغ فرخزاد در شعر "آن روزها:
آن بامهای بادبادکهای بازیگوش
و قیصر امین پور:
باد بازیگوش
بادبادک را
بادبادک
دست کودک را
هر طرف می بُرد
کودکیهایم
با نخی نازک به دست باد آویزان
شادکام باشید.
سلام و عرض ادب
بنده هم نوشته بودم
با نخی و کاغذی و طرح خنده ای
می برد من و تو را به آسمان کودکی
بادبادکی!