من پرچمم را
این پرچم برآمده از اوج آرزو
این پرچم گرفته نشان از فراز جان
این پرچم بلندمقام شکوهمند
این پرچم شریف که آن را
با تار و پود روح و روانم تنیدهام
همواره هر کجا بروم
همراه با خودم
بر دوش میکشم
و پیش میبرم.
این پرچم هماره سرافراز
این پرچم همیشه و هرجا در اهتزاز
دارد سه رنگ روحنواز
ایمان و آرمان و امید.
من پرچمم را
با رنگهای آبی و سرخ و سپید
و در میان آن
نقش و نشان تابش خورشید
هرگز جدا نمیکنم از خود
هرگز رها نمیکنم آن را
تا سرنگون شود
و بر زمین بیفتد.
من پرچمم را
همراه با خودم
تا آن زمان که نیروی رفتار در من است
و قدرت تکاپو و جنبش
تا آن زمان که پیش توانم رفت
بر دوش میکشم
در حال اهتزار
و میبرم به سوی افقهای آرزو.
یکبار در میانهی راه
مردی جوان که سوتزنان رهسپار بود
وقتی به من رسید
و قامتم را
در زیر وزن روح وزینم خمیده دید
پرسید:
ای رهنورد خستهی افتاده از نفس!
با قطرههای داغ عرق بر جبین خود
با پرچمت به دوش کجا میروی چنین؟
آرام و کندپو
این بار از برای تو و شانههای تو بیش از حد
سنگین نیست؟
و زیر وزن آن
از پای درنمیآید روح سرکشت؟
یکبار هم زنی
وقتی که دید
در زیر بار پرچم خود رفتهام فرو
و رنج میکشم
بیش از حدود تاب و توان تحملم
پرسید مشفقانه:
این پرچم ارزشش را دارد؟
و ارزش کشیدن اینقدر رنج را؟
گفتم که این عزیزتر از جان
از هرچه در جهان دارم
باشد عزیزتر
زیرا که این همیشه سرافراز
تفسیر زندگی پر از افت و خیزم است
معنای هستی من و تعبیر بودنم.
هرگز رها نمیکنم آن را
هرگز زمین نمینهمش تا که زندهام.
این پرچم سهرنگ همیشه در اهتزاز
با رنگهای روشن و گیرای دلنواز
میگویدم که مایهی والایی من است
با او منم همیشه توانمند و سرفراز.