.

.

نمونه های شعر دیروز محض تبرک

شعله / سیاوش کسرایی



من شاخه ای ز جنگل سَروم ،

از ضربه‌ی تبر ،

بر پیکر سلاله‌ی من 

یادگارهاست...


با من مگو سخن ز شکستن

هرگز شکستگی به بر ما

شگفت نیست...


بر ما عجب شکفتگی 

اندر بهارهاست


صد بار اگر به خاک کِشندم

صد بار اگر که استخوان شکنندم

گاه نیاز باز

آن هیمه ام 

که شعله برانگیزد

آن ریشه ام 

که جنگل از آن خیزد ...


هست شب / نیما یوشیج



‍ هست شب  یک شب دم کرده و خاک

رنگ رخ باخته است

باد    نوباوه ی ابر    از بر کوه

سوی من تاخته است



هست شب   همچو ورم کرده تنی گرم دراستاده هوا

هم از این روست نمی بیند اگر گمشده ای راهش را



با تنش گرم، بیابان دراز

مرده را ماند در گورش تنگ

با دل سوخته ی من ماند

به تنم خسته که می سوزد از هیبت تب

هست شب آری شب




شعر گمشده / احمد شاملو


تا آخرین ستاره‌ی شب بگذرد مرا

بی‌خوف و بی‌خیال بر این بُرجِ خوف و خشم،

بیدار می‌نشینم در سردچالِ خویش

شب تا سپیده خواب نمی‌جنبدم به چشم،


شب در کمینِ شعری گُمنام و ناسرود

چون جغد می‌نشینم در زیجِ رنجِ کور

می‌جویمش به کنگره‌ی ابرِ شب‌نورد

می‌جویمش به سوسوی تک‌اخترانِ دور. 


در خون و در ستاره و در باد، روز و شب

دنبالِ شعرِ گم‌شده‌ی خود دویده‌ام

بر هر کلوخ‌پاره‌ی این راهِ پیچ‌پیچ

نقشی ز شعرِ گم‌شده‌ی خود کشیده‌ام.


ـ□


تا دوردستِ منظره، دشت است و باد و باد

من بادْگردِ دشتم و از دشت رانده‌ام

تا دوردستِ منظره، کوه است و برف و برف

من برف‌کاوِ کوهم و از کوه مانده‌ام.


اکنون درین مغاکِ غم‌اندود، شب‌به‌شب

تابوت‌های خالی در خاک می‌کنم.

موجی شکسته می‌رسد از دور و من عبوس

با پنجه‌های درد بر او دست می‌زنم.


 ـ□


تا صبح زیرِ پنجره‌ی کورِ آهنین

بیدار می‌نشینم و می‌کاوم آسمان

در راه‌های گم‌شده، لب‌های بی‌سرود

ای شعرِ ناسروده! کجا گیرمت نشان؟

 


۱۳۳۳ زندانِ قصر