1
از دست رفته ام
دارم درون قبر کسی
که پیش از این هزار مرتبه مرده
و قرن هاست با روایت خود تنهاست
می پوسم
و موش پیرِ سردِ سیاهی
دارد تمام جان و تنم را می لیسد
و لیسش مدام و سیاهش
اعلام می کند:
سوراخ پنجره ها کور است
و کوچهای به سمت دلت نیست
و یک کلاغ
دارد شمارههای کد ملی ترا
چون دانه¬های گندم هابیل
می چیند
انگار
داری به ایکس تیره و تاری
تبدیل می شوی
و راه های جبری خودرا
می بندی.
2
از دست رفته ام
می دانم
که پیش از آن که دفن شوم
در خویش مردهام
و در نگاه های سرد خودم خاک گشتهام
شب ها
ترسی عمود در ته روحم می پیچد
و خاطرات ساکت و سردم را
سرسام می دهد
احساس می کنم
پشت گلوی بغض همه خالی ست
و در دهان هیچ سکوتی
حرفی نیست
و آن پرنده پیش از آن که بمیرد،
پرواز را
از آسمان خویش فراموش کردهاست
وقت است
این نکته را که کشف بدیعیست
امشب برای تو بفرستم:
از دست رفته ام.
پایان