.
قصهٔ آشنایی من با نوشتهها و اندیشههای زندهیاد محمد مختاری به ششهفت سال پیش برمیگردد؛ به زمانی که برای یک تحقیق دانشگاهی دربارهٔ شعر معاصر، به سراغ کتابهایی رفتم که در این حوزه نوشته شده بود. عصر یک روز بهاری بود که در یکی از قفسههای کتابخانهٔ دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس، کتابی را با عنوان «انسان در شعر معاصر» دیدم. آن را از قفسه بیرون کشیدم؛ کتابی رنگ و رو رفته و خاکآلود که گوشهٔ پایین جلدش پاره شده بود. من تا آن روز نه مختاری را میشناختم و نه حتی نامش را شنیده بودم. عنوان کتاب هم غلطانداز بود. با خودم گفتم لابد از همین کلیگوییهایی است که باب شده است. اما دیدنش ضرری نداشت. نگاهی به فهرستش انداختم. دیدم حرفهایی دارد که من تا به حال نشیندهام. کتاب را امانت گرفتم و از کتابخانه بیرون زدم. خورشید کمکم داشت غروب میکرد. بسیار خسته بودم. یک سال بود که برای ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد به تهران انتقالی گرفته بودم. در شهر رباطکریم تدریس میکردم و در دانشگاه تربیت مدرس درس میخواندم. صبح تا ظهر درس داده بودم و بعدش هم دواندوان خودم را به تهران رسانده بودم که از کلاسم جا نمانم. حالا هم خسته و کوفته باید دوباره به خانهام در رباطکریم برمیگشتم. سوار اتوبوسهای خط رباطکریم شدم و با وجود خستگی، کتاب را از کیفم درآوردم. یکیدو صفحه از مقدمهٔ کتاب را که خواندم، دیدم نه! این کتاب با کتابهایی که قبلاً خواندهام خیلی فرق دارد. گرمِ خواندن شدم، طوریکه با وجود خستگی، گذر زمان را به هیچ وجه حس نکردم. آن شب و چند شب دیگر خواندن آن کتاب ادامه داشت. خواندنش خستگی را از تن آدمی میگرفت. تازه بود. حرف نو داشت. از ادبیات میگفت. از تاریخ میگفت. از اجتماع میگفت. از سیاست میگفت. از اقتصاد میگفت. و مهمتر اینکه همهٔ اینها را با نثری روشن و روان و ساختاری مستحکم بیان میکرد. به جرأت میتوانم بگویم از میان هزاران کتابی که در تحلیل شعر معاصر فارسی نوشته شده است، «انسان در شعر معاصر» را میتوان جزء پنج کتابی دانست که موشکافانه و پژوهشگرانه توانسته است به واکاوی شعر امروز بپردازد و حرف تازهای بزند. مختاری در عین حال که ادبیات معاصر را خوب خوانده بود از تازه ترین نظریات و تئوری های فلسفی ، اجتماعی و ادبی آگاه بود.او با تئوری شبان رمگی اش نشان داداستبداد تاریخی را که در روح و جان یکایک ما ریشه دوانده شناخته است و برای علاج آن حاضرست از جانش مایه بگذارد و گذاشت.از منظر مختاری درک حضور دیگری راهی بود برای رهایی از این همه خودخواهی و خود محوری و استبداد رای.دریچه ای بود برای پذیرفتن تکثرها و پایان دادن به تک صدایی ها.زمینه ای بود برای تمرین مدارا و پذیرفتن دیگری و ایجاد جامعه ای آزاد و چند صدا؛ جامعه ای کهمردم در آن در صلح و صفا کنار هم زندگی کنند و تضارب آرا و عقاید به رشد و بالندگی فرد فرد کمک کند .جامعه ای بدون ترور و سانسور و سرکوب.مختاری با ادبیات کلاسیک آشنا بود ، او شاهنامه پژوه نیز بود اما با نگاه و نگرشی متفاوت و مخصوص به خود.اگر به شاهنامه می پرداخت می خواست از دریچه این متن کهن تاریخ و فرهنگ این سرزمین را واکاوی کند و برای زخمهایش مرهمی بیاید؛ اسطوره زال او هنوز هم کتابی مرجع و خواندنی در حوزه شاهنامه پژوهیست.آنتولوژی مختاری از عشق در کتاب گزیده شعرهاتی عاشقانه نشان می دهد نشان می دهد که او احساسات و عواطف زمانه اش را به خوبی تجزیه و تحلیل می کند.
ترجمه های او از شعر غرب در کتاب زاده اضطراب جهان حکایت از توان تسلط او بر فن ترجمه دارد.مختاری شعر هم می گفت ، شعری آوانگارد و پیشرو که تنها برازنده شاعری دردمند و دغدغه دار چون او بود.
امروز که نوزده سال از خاموشی این بزرگ مرد می گذرد، جای خالی او در ادبیات و فرهنگ ما بیشتر به چشم می خورد و وقتی می بینیم در این نوزده سال نظیر او را نداشته ایم جای خالی اش آزار دهنده تر می شود.روحش شاد و یادش گرامی باد.