1
گفته می شود ادبیات به خصوص شعر غنایی محصول دورانهای آرامش و شکوفایی جوامع بشریست. در این شرایط است که انسان میتواند، به بیان بهتر، فرصت پیدا میکند که به برآوردهکردن نیازهای روحی و عاطفی خود هم بپردازد. چرا که هنر غنایی در فضاهایی رشد میکند که ذهن از اسارت ناامنی و روزمَرّگی آزاد است. هنوز فریادهای احمدشاملو در فضای اجتماعی ما شنیده میشود که:"غم نان اگر بگذارد" او در این شعر رازی را فاش میکند که جامعه با تمام توان در صدد پنهان کردنش بود و هست. رازی که پشت تمام جهشهای کوتاه و منحط خیال هنرمند معاصر پنهان است و تاثیرش را در ناخودآگاه او میگستراند و هنرمند و آثارش را دچار عارضهی کوتولهگی میسازد. شعر غنایی حاصل پرواز تجربهها و حسیاتِ آرمیده در ناخودآگاه شاعر است که جان مواج گشتهی شاعر را در تجربههای زبانی تجسد میبخشد. اما ادبیات و به تَبَع آن شعر تعلیمی فرزند دورانهای انحطاط و زوال اجتماعیست. دورانهایی که جامعه، گرفتار بحران و رکود در درون و بیرون خویش است، و آحاد مردم بیش از آن گرفتار ضرورتهای آنی زندگی خویشاند که فرصت پرداختن به نیازهای درجهی دوم و سوم زندگی را داشتهباشند. جایی که انسان درگیر احتیاجات روزمره است. ناخودآگاه هنرمند - که زادگاه هنرغناییست – سنگ میشود، نوزادان خیال، مرده و نارس به دنیا میآیند. و هنرمند به جای اتکا به جان مواج، به شیوهگریهای تصنعی اتکا میکند و گزارههای هنری همچون کاسههای زراندودِ تهی، هیچ ذهنِ آمادهبهکاری را سرمست نمیکنند. در واقع واژهها و آدمها از محتوا خالی میشوند. چون آدمی از محتوا – حس و اندیشه- تهی شود برای رهایی از سرزنش خویش، به اموری روی میآورد که خارج از او وجود دارند و او به صورتی تصنعی آن امور را دستمایهی خویش میسازد برای خلق آثار هنری. دورانی که فردوسی به بلیغترین زبان ممکن آن را توصیف میکند:" هنر خوار شد، جادویی ارجمند/ نهان راستی، آشکارا گزند" چنین دورانی استعدادهای هنری را در لجنزار پسندهای حقیر و سلیقههای ناسخته خفه میکند. آنگاه در جامعهای که هیچ حقیقتی حق تلالو ندارد کسانی به مراقبت از اخلاق همت میگمارند که کمترین نزدیکی را به معیارهای اخلاقی دارند و شعر اخلاقگرا را پوششی میکنند برای فروپوشاندن بیاخلاقیهای رایج.
2
اما چیزی که به این "گفتهمیشود" باید افزود آن است که هواداران شعر غنایی در این آب و خاک از همین نقطهضعف شعر تعلیمی – دخالت آگاهی شاعر در آفرینش آن- استفاده کرده، مدتها آن را از دایرهی شعر فارسی به طورکلی طرد کردند و آثار ارجمندی همچون بوستان سعدی، مخزن الاسرار نظامی حتی حدیقهی سنایی و همهی شاهکارهای شعر تعلیمی را در زبان فارسی مشمول تعریف شعر ندانستند چراکه تعریف آنان از شعر تنها شعر غنایی را شامل میشد و در این افراط ، گاهی کار را به جایی رساندند که شاهنامه را که اثری حماسی است و طبیعتا معیار و تعریفی دیگر دارد از دایرهی شعر کنار گذاشتند. اگر طبقهبندی غربیان را از ادبیات بپذیریم که پذیرفتهایم. پس ادبیات به گروههای غنایی، تعلیمی، حماسی و نمایشی تقسیم میشود و هریک از آن ها هم حوزه و تعریف خاصی دارد و نمیشود با پسندیدن یکی دیگران را از حوزهی ادبیات طرد کرد. اگر بپذیریم که چیزی به نام ادبیات تعلیمی هست پس شعر تعلیمی هم هست، اگر شعر تعلیمی هست پس مثل شعر غنایی، شعر تعلیمی هم، بد و خوب دارد و برای تشخیص بد و خوب آن هم باید از معیارهای خود شعر تعلیمی استفاده کرد. البته نمونههای درخشان شعرتعلیمی در زبان فارسی از کلیله و دمنهی رودکی – که ابیات بازمانده از آن نشانهی ارزشهای والای هنری آن است- تا شعر سیاسی امروز را که جنبهی تبلیغی و آموزشی پیدا میکند در بر میگیرد. اما دوران شکوفایی شعر تعلیمی فارسی با پایان یافتن قرن هشتم پایان مییابد دورانی که نمونههای والای اخلاقی، فلسفی و عرفانی آن در آثار ناصر خسرو، سنایی، عطار، ابن یمین، نظامی، سعدی،مولوی به بلندترین جایگاه ممکن خود میرسد، از قرن هشتم به بعد اگر از بعضی از قطعات شاعرانی چون پروین اعتصامی بگذریم شعر تعلیمی فارسی فرصت و توان شکوفایی قابل توجهی کسب نکردهاست.
3
اما دشوارترین شعر تعلیمی به گمان من شعر اخلاقی است. زیرا امر و نهیهای از پیشآمادهی اخلاق درخشانترین استعدادها را هم دچار خشکی و ناپویایی میکند. حتی سعدی از آفت خیالکش اخلاق دور نمیماند. او که گویی همهچیز را در لابلای خیالخیزترین نقطهی ذهنش کشف میکند، جابه جا دستان استخوانی اخلاق را بر گلوی خیالش حس میکند و ناگزیر تن به قضا میسپارد. از قرن هشتم شاعران غزلسرا راهی یافتند برای حسی کردن مقولهی اخلاق در شعر، به این ترتیب که در ضمن ابیات غزل اگر مناسبتی پیش میآمد امری اخلاقی را به صورت توصیه یا شعار فقط در یک بیت، در جوف کلماتی متناسب با دنیای غزل ارائه میکردند. که اتفاقا مؤثرتر هم از کار درمیآمد:"آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است/ با دوستان مروت با دشمنان مدارا" این شیوه هم در حافظ به اوج خود رسید ولی بعد از او هم نمونههای خوبی در کار بعضی از غزلسرایان سبک هندی ارائه شدهاست. چرا که غزل مقولهای غنایی است و شاعر غزلسرا اشارات اخلاقیاش را هم از همان نزدیکیهای دنیای غزل دریافت میکند که تری و تازگیاش مقداری هم به دنیای عبوس اخلاقیات رسمی نشت میکند. اما قطعهها و قصیدهها بخصوص در زمانی که به توصیهی وزیر یا امیری که به کاستن از سرزنش وجدان، اخلاقگرایی پیشهکرده، ساختهمیشوند دیگر به قول مولوی شربت اندر شربت است و تنها به کار دوکس میآید: شاعر و اربابش.
10/4/92 ونداربن