شد باز ماه آذر
و باز باغ قلب خزاندیدهام دریغ
شد غرق در شقایق پرپر.
شد باز ماه آذر
ماهی که عشق قلب مرا کرد زیرو رو
آن سرکش جنونزده را کرد رام خود
ماهی که خاطرات مرا سرخ ثبت کرد
ماهی که غرق آتش سوز و گداز بود
در قلب من مکاشفهی سوز و ساز بود
درهای دل به روی غم عشق باز بود
هنگام همنوایی راز و نیاز بود
فصل ترانههای خوش و دلنواز بود
ماهی که عشق را
با تیغ تیز خنجر خونریزش
همراه با خشونت لبریزش
من زخمخورده تجربه کردم
قلبم به درد آمد و در خون خود تپید
از آن چه چشمهها که نجوشید
در آن چه شعرها که نرویید.
آن روزها به عشق سلامم چه گرم بود
و گامهای دل چه سبکبار و نرم بود
آن روزها شنیدن یک شعر دلنشین
قلب مرا دچار تپش میکرد
و خواندن سرود خوش عاشقانهای
یا گفتن کلام خوش "دوست دارمت"
میکرد غرق لرزه صدایم را
آن روزها پر از هیجان بودم
در کوچههای عاطفه با شور و شوق کودکانه روان بودم
فارغ ز های و هوی خیابان زندگی
شاید برای آنکه جوان بودم
آن روزها نگاه من آبی آسمانی بود
در آن امید
همچون کبوتران سپید اوج میگرفت
میرفت تا کرانهی بس دور آرزو
آفاق اوجگیری جان بیکرانه بود
پر میزدم در اوج رهایی شاد
از رنج پایبستگی آزاد
آن روزها چراغ دلم تابناک بود
با پرتواش که چشمه از امید میگرفت
روشنگر نگاه پر از آرزوم بود
با روشناییاش شب تاریک ترس را
با سایهی سیاه و هراسآفرین یأس
میکرد از فروغ دلافروز روز پر.
شد باز ماه آذر
و باز باغ قلب خزاندیدهام دریغ
شد غرق در شقایق پرپر.
آن سال آذر از همهی سالهای قبل
و سالهای بعد
بس بود سردتر
سوز گزندهاش
تا بیخ استخوان، تن آدم را
میسوزاند
با بادهای زوزهکشش
سیلی به صورت من کز کرده مینواخت
سرما
با تازیانهاش
میزد مدام بر تن من سخت و سختتر
مردی میان کوچه
از فرط سرما
خود را برهنه پیکر و بیشلوار
از یک درخت خشک سپیدار کرده بود
حلقآویز
و قامت تکیده و مفلوکش
چون چوب خشکی
آونگوار
در باد مرگ رقصکنان بود
آن دیگری
از شدت برودت
گردیده بود منجمد آوازش
در حنجره
آن دیگری را
سرما
دیوانه کرده بود
میرفت و با خودش سخنانی غریب میگفت
در حال زار لرزیدن
گویا که غرق دیدن کابوس بود او
یا آنکه غرق گفتن هذیان
از فرط تندی تب استیصال
در آن هوای برفی یخبندان
ناگاه
در باز شد
گویی به روی آتش رخشندهی امید
سرشار از شرارهی شادی
از در درآمد عشق
با آن نگاه گرم و دلافروزش
با آن تبسمش که پر از لطف و مهر بود
با دستهای نرم و لطیفش
آمد به سوی من
طناز و خوشخرام
آنگاه من
سرشار از حرارت شور و شرش شدم
از لذت و سعادت گرمای بوسهاش.
شد باز ماه آذر
و باز فکر من
همچون کبوتری
در آسمان خاطره پرواز میکند
در آسمان روشن آن روزهای خوب
آن روزهای پاک
آن روزهای شاد...
درود بر شما
چه یأسها که در عمق امیدواریها
ز قعر ورطه رها را کند غریق بلا
سلام استاد
بسا امید که در عمق ناامیدی ها
کند غریق بلا را ز عمق ورطه رها