درود بر جناب طارمی عزیز
بی
گمان سخن گفتن در باره شعر دشوار است . به این می ماند که از رودی سخن
بگویی . رودی که با هزار پیچ و تاب و هزار چرخاب در جریان است . تنها در
این میانه می توان لذت برد و از بیرون به او نگریست و در باره ساختار /
زبان / چفت و بست ها و پر خونی و کم خونی اش سخن گفت .
این
شعر از جهاتی برای من جالب است . نخست به خاطر وزنش . وزنی که با تمامی
سادگی اش به دلیل ساختار چرخشی و ارکان مساوی اش دستکم برای همسو کردنش
با ساختمان جمله / وزن دشواری ست . اما این دشواری دشواری خوبی ست چرا که
با تمامی این دشواری فرصت های مهمی نیز در این وزن پنهان است . این وزن
جاده ای ست بی انتها و دشتی ست که بی تردید زبان در این وزن به کم خونی
دچار نمی شود اما دریغا که با تمامی توانمندی های این وزن و چند وزن مهم
دیگر در شعر معاصر نسبت به برخی از وزن ها کمتر مورد توجه شاعران قرار
گرفته است . افزون بر این آهنگ / ریتم و نفس هایی دارد که با بخشی از
جان غمزده هماهنگ تر است و این هماهنگی می تواند در نشان دادن بخشی از
لایه های پنهان جان و زبان کارساز باشد . شاید دلایل زیادی در این بی
توجهی پنهان باشد که از مهم ترینشان می توان عادت کردن ذهن زبان به چرخش
های ارکان این وزن در غزل های گذشته بوده است . به گونه ای که سراینده را
ناچار در دامچاله های خویش خواهد کشاند . دوم تن ندادن ساختمان جمله به
این وزن است . اما به گمان بنده هر دوی این دردسرها نمی توانند چیزی
از ارزشمندی این وزن و اهمیت آن در ساختار جمله زبان دری بکاهند . سراینده
اگر ذهن و زبانش را از عادت چرخش های گذشته ی این وزن رها کند بی تردید به
بی کرانگی این وزن پی خواهد برد . با ورق زدن ذهنم / نمونه هایی از این
وزن را در شعر اخوان یافتم . نمونه هایی که نسبت به وزن های دیگری که او
بکار گرفته است بسیار اندک هستند . از مهم ترین شعرهایی که در این وزن
سروده شده اند شاید بتوان از : آواز چگور / به مهتابی که به گورستان می
تابید / یاد و برای دخترکم لاله .... نام برد .
فضا
سازی در شعر بخصوص در شعر نو اهمیت زیادی دارد . فضا سازی در همه ی گونه
های شعر مهم است اما در شعر نو این اهمیت صد چندان است و بدون فضاسازی
های باور پذیر و منسجم شعر دچار کاستی خواهد شد . با بررسی شعرهای ماندگار
و خوب معاصر بیشتر به اهمیت فضا سازی در شعر پی خواهیم برد . در این شعر
نیز شاعر آگاهانه در پی ساختن فضایی برای زبان است تا خواننده را به سمت و
سویی که می خواهد بکشاند .آغاز شعر برای او مهم است تا بدینگونه هم
دروازه ای برای شعرش بگشاید و هم فضایی برایش بیافریند . فضای نو و با
طراوتی که گیرا و زنده باشد . از این دیدگاه به گمانم شاعر سربلند است .
او شعرش را با نخستین صفت جاده یعنی پیچ و خم دار بودنش آغاز می کند .
پیخ و خم دار بودنی که در برخورد با اندیشه های فیلسوفی هیچ انگار جالب
تر / مهم تر و ارزشمند تر هم می شوند . فیلسوفی که جهان را و زندگی را و
باور را و منطق را به هیچ می انگارد و یله و رها زندگی می کند . جاده ای
که زندگی گونه گون و متناقضی دارد . هم خاطرات سرباز در او ورق می خورد و
هم خاطرات گنجشک . هم تفنگ دارد و هم گنجشک . سربازی که هم خوب است و هم
می تواند بد باشد . اما همنشنی اش در کنار گنجشک زیباست و شاعرانه . این
گونه گونی در جای جای شعر به چشم می خورد . سادگی های غبار آلود و ترسان
/ مرز ابراندود و اندیشیدن آزاد / روشنای بی خجاب بوسه ها / پیچ پیچان در
رگ هیچ /آفاق باید ها نباید ها / و رنگ و صدا ....شاعر گویا از تمامی این
ناهموگون گویی قصدی دارد تا جهان ناهمگون درون و بیرون خویش را نشان دهد
.
با پیچ و خمها و گرههایش که انگار
اندیشهی یک فیلسوف هیچانگار است
با خاطراتش که پر از سرباز و گنجشک است
و سادگیهای غبارآلود و ترسانش
همراه ما تا قلب رؤیاهای ما رفته است
این
بند هم خون دارد و هم انرژی . زبان در این بند زندگی ی تازه ای یافته است
. بازی زبانی شاعر با انگار هم خواندنی ست . یعنی دو فضای انگار به
معنای گویی و ترکیب هیچ انگاری خوب کنار هم نشسته اند و به گونه ای ست که
با فضای جاده و سخنانی که پسیت تر مطرح خواهد کرد سازگاری زیبایی دارد .
نکته ریزی که در این بند است شاید موضوع شمارش و بکارگیری عدد یک برای فکر
باشد که شاید بهتر بود به گونه ی دیگری بهره گیری می شد . هر چند هیچ
ایرادی نیست و بی تردید شاعر می دانسته است که چه می کند و از بکارگیری
اش بدینگونه چه خواستی داشته است . شاید نیز فاصله زمانی درازی که از
هنگام سرودن تا هنگام بازنویسی و اتمام شعر اتفاق افتاده است شعر را چند
پاره کرده است .
***
آغاز
و پایان شعر به گمانم اوج این شعر است اما آنچه برایم فهمیدنی نبود
میانه کم خون شعر بود . شعر در میانه نسبت به بندآغازین و تمامی بندهای
پایانی کم خون می تر می شود . شاید دلبستگی بیش از اندازه شاعر در
توضیحاتش که می خواسته است سخنان بیشتری را در شعر بگوید باعث این
شده است . زبان این شعر در بسیاری جاها زنده و با طراوت است اما در جاهایی
نیز کم فروغ و کم خون می شوند و گویی شاعر با کم خوصلگی می خواسته است از
کنار مصرع ها بگذرد و همین بی حوصلگی گاهی زبان نو و امروزین شاعر را
کهنه و غبارزده کرده است . نمونه بندهای میانی شعر است .
آزادی ممنوع و وحشتکردهی ما را
از کوچههای شهر افسرده
تا مرز ابراندود اندیشیدن آزاد
تا روشنای بیحجاب بوسهها رفتهاست.
"آهسته ران آنسوی این پیچ
این پیچ پیچان در رگ هیچ
مردانِ بیتردید
دنبال یک آهِ گناهآلودِ آنجایی
صندوق دل را نیز میگردند
این
بنده هر جز در مصرع نخست نسبت به بندهای دیگر شعر کم جان تر هستند . گاهی
نیز تنها با آوردن برخی فعل ها شعر کهنه تر شده است.. کهنگی در شعر پیش از
آنی که مخصول واژگان زبان باشند زاده با همنشینی زبانی هستند . برای نمونه
این مصرع / آهسته ران آهسته ران اینجا ......
از
این چند نکته که بگذریم شعر شعری ست دوست داشتنی و خواندنی . شعری ست
اندیشه زا . شعر اندیشه زا شعری ست که گاه باورها و سخنان شعربر شعر
سنگینی می کند و همین خواست آگاهانه شعر را به سمت و سوی دیگری می برد .
گاه جان شعر با زبان و جهان شعر یکی می شود و گاه گسست هایی ایجاد می شود
. گاه شعر موفق می شود که اندیشه را پس پشت تصویر و زبان پنهان کند و گاه
در دام اندیشه می افتد . این شعر به گمانم جز در میانه از دام در افتادن
در دامچاله های شعرهای شعارگرا جسته است و شاعر آگاهانه خود را از بند
آن رهانیده است . از یاد نبریم که هیچ شعری بی فهم و اندیشه نیست چرا که
هیچ تصویری بدون معنا دریافته نمی شود اما منظور از معناگرایی در شعر
شعری ست که شعریت را فدای معناگرایی کند .
فرض
می کنیم که از این دو بند در گذریم / هر چند به روال و موسیقی و قافیه شعر
خسارت زده خواهد شد اما من با اجازه جناب طارمی چنین میخوانمش . می
دانم و خوب نیز می دانم که اینگونه خواندن کاستی های زیادی خواهد داشت اما
می خوانم چون شعر را دوست دارم و نیز شاعر را . و نیز خوب می دانم که شاعر
این شعر / استاد بزرگ زبان و شعر است و بی تردید بر شاگرد خویش خواهد
بخشید .
جاده
با پیچ و خمها و گرههایش که انگار
اندیشه ی یک فیلسوف هیچانگار است
با خاطراتی که پر از سرباز و گنجشک است
و سادگیهای غبارآلود و ترسانش
تا قلب رؤیاهای ما رفته است
همراه ما آزادی ممنوع و وحشتکردهی ما را
از کوچهها تا روشنای بوسهها رفتهاست.
آهسته تر / آهسته تر / اینجا
آنشامهتیزان با هوای کشف زیبایی
- کالای ممنوعی که شیطان دوست میدارد -
باد هوا را نیز میگردند
آن بادهای خستهی در حسرت زلفی پریشان
ولگرد بوی مبهم یک پردهی رنگی
در پشت آن، آیینهای خوشبخت
در آینه یک شانهی رقصان
در خرمن زلف زنی خندان
اینجا، مواطب باش، میدانی که در اینجا
رنگ و صدا را نیز میگردند
آن جاده،
آن جاده
با پیچ و خمها و گرههایش
ما را از این ممنوعهای تند دندانگرد
تا آنسوی آفاق بایدها، نبایدها
تا پهنههای سبز گلکردن
در بیچراییهای آن جنگل
آن جنگل بی"ایست"، بی"او کیست؟"
تا آن سوی مرز "کجا؟" بردهاست
آن جاده ی با پیچ و خمهایش....
سهشنبه 20 مرداد 1394 ساعت 14:29
درودی دوباره بر سعید عزیز
راستی سعید جان چرا این نوشته مهم و ارزشمند را در زیر همان غزل نشر نکردید ؟ هم بنده بهره می بردم و هم دوستان دیگر. مهم نیست که دیگران چه می گویند و چه می کنند . مهم این است که اینگونه نوشته هاست که بر شعر و شاعر اثری مثبت و کارا می گذارد . اگر اینگونه نوشته ها نباشد که برای ادبیات چیزی نمی ماند . اگر نوشته ای ذهن شاعر را درگیر نکند که بیشتر شبیه همان احوالپرسی های روزانه و بده بستان های کاسبکارانه است. از این گذشته اگر پاسخی داشته باشم می نویسم و اگر نداشته باشم می پذیرم و اگر زروم به زبان برسد تغییر می دهم . به گمانم فرصت خوبی ست که دستکم خودمان با این فرهنگ ناجور نقد ناپذیری مبارزه کنیم . حتی اگر کسانی نیز برنجند . این رنجش امکان دارد که در هر زمان دیگری هم اتفاق بیفتد.. حتی در هنگام سیگار تغارف کردن یا نکردن به دوستی ..پس این رنجش همیشه است. هراس از همین رنجش است که ذهن ما را سنگواره کرده است . ترسانده است . دو دل کرده است. ریاکار کرده است و زبان باز. من این شیوه نوشتن را به هزار پیغام بی پشتوانه عوض نمی کنم . هزار پیغامی که تمجیدهای بی ریشه و ریاکارانه ای در آنها پنهان باشد . این شیوه نگریستن همیشه هراسی را در من جان می بخشد.. از تن آسانی رهایم می کند و چیزی را در من زنده می سازد . چیزی که همیشه به من اخطار می دهد که فلانی مراقب باش که چشم هایی ریزبین می توانند کم کاری ها و تن آسانی هایت را ببیند . می توانند به آسانی بفهمند که کجای زبان را رنگ زده ای تا پوسیدگی ها و شلختگی های شعرت را پنهان کنی . می توانند دریابند که کجا را خواسته ای بزک کنی تا زخم های زبانی ات دیده نشود . اینها برایم مهم است سعید جان.
باورت می شود که همان نکته ای که در باره فراسو نوشته بودی در زیر شعر کوتاهم تا هنوز مرا در برگرفته است و رها نمی کند ؟ تا هنوز دها نوشته و متن کهن را زیر و رو کرده ام تا به نتیجه ای دلخواه برسم . اتفاقا به نکته مهمی اشاره کرده بودی... به رازی که مهم است . به چیزی که باید مهمش بشماریم . شاعر می تواند جسارت کند و بشکند و ببافد و بدوزد اما به شرطی که بداند چه می کند و آگاهانه باشد.. در مورد فراسوهای فراموشی هنوز به نتیجه نرسیده ام اما ته دلم با شما همداستان است . بی تردید در نشرهای پسین تر تمامی این دیدگاه ها بکارم می آیند . دریغا که بخش کامنت های آن شعرها فعال نبود که از شما سپاسگزاری کنم .
چندی پیش جناب جلیل مظفری شعری را از من در فیس بوک نشر کرد و بالای شعر نوشته بود که شعری از دوست سفر کرده ام پیام سیستانی .. تا همینک دها پیغام تسلیت نوشته شده است ..و من زیر آن شعر دها بار نوشته ام که ای بزرگواران من زنده ام و هر سفر کرده ای به معنای سفر کردن به سمت مرگ نیست اما کو گوش شنوا و چشم خواننده.. ندبدند که ندیدند و باز هم می نویسند روانش شاد . این درد است .. این یعنی شعر خوانده نمی شود و تنها همان سفر کرده را می بینند . خوب چگونه می توان فریب این پیغام ها و نوشته ها را خورد ؟ ساده دل کسی ست که فریب بخورد و به این پیغام ها دلخوش کند .
در هر روی از بن جان از همسخنی با شما شادمانم و می آموزم.
ارادتمند شما / پیام
درود بر جناب راثی پور عزیز
از بن جان شادمانم که سخن را پی گرفته اید و باورهای ارزشمند خود را نوشته اید . بی تردید این سخنان تاثیر زیادی در روند و فرهنگ نوشتن دارند . آنچه که من نیز نوشته ام تنها برداشت خودم بوده است و می تواند این برداشت ها نادرست باشند و در همین گفت وگوهاست که ذهن و زبان ما کاراتر و پخته تر می شود . از اینها مهم تر این است که ما به این باور برسیم که نوشتن مهم است. فرهنگ نوشتن مهم است. حس و باور خویش را بیان کردن مهم است . پرهیز از تعارفات و هراس از نقد ناپذیری ذهن ما خسارت زا است . در هر روی من در بخش پسین تر نامه ای را که برای جناب طارمی عزیز نوشته بودم را نشر خواهم کرد . اتفاقا در همین راستا است.
ارادتمند شما / پیام سیستانی
اما آن بند های میانی که اصلاح کرده اید به نظر من لطفش همان ذکر جزئیات و بازتاب حال و هوای امروز است.
کما اینکه در شعر ناگه غروب ستاره یا انگاه پس از تندر شاعر در ذکر جزئیات افراط می کند تا مطلب را کاملا برساند.
در این شعر های هدفدار ، کلی گوئی و گذاشتن نتیجه گیری به عهده خواننده نقض غرض است.
این شعر یک شعر روایی است .کلا با توجه به تعدد آثار و سنگ تمامی که اخوان در رسرودن شعرهای روائی گذاشته است حتی اگر شاعر شعرهای اخوان را اصلا نخوانده باشد و عمدا بخواهد از قراردادها و عرف و عادت های شعر روائی تخطی کند باز هم شعرش شباهتهائی با شعر اخوان خواهد یافت.
ذکر جزئیات در روایت مخل ایجاز نیست بلکه عین بلاغت است.اگر بندهای میان به نظرتان کم فروغ می ایند به علت درخشش و اوج بالای مطلع و مقطع شعرست.
امیدوارم پرگوئی مرا ببخشایید
...شرایط هم این است که باید سلیقه ها را قبول کنیم و نقد را بر اساس همان پارامتر ها انجام دهیم.به قول استاد بزرگم جمشید علی زاده اگر بخواهیم با معیار های سبک عراقی سبک هندی را نقد کنیم از استکان فقط دسته استکان باقی می ماند و بقیه را باید بشکنیم و دور بیندازیم!
حتی داخل هر سبک هم یک قرائت شخصی وجود دارد.مثال ساده ای می زنم.فرض کنید چند نفر شاهد یک تصادف باشند.از هرکدام بخواهیم قضیه را تعریف کنند یک طور تعریف خواهند کرد و همه یک حرف را تکرار نخواهند کرد لذا این دخالت دادن سلیقه خود در نقد نقد ما را جهت دار می کند.
در باره این شعری که به نقد کشیده اید در بعضی موارد با شما موافقم و در بعضی موارد نه.
مثلا اگر اهسته ران را به آهسته تر عوض کنیم آن سابقه ذهنی شعر سعدی
ای ساربان اهسته ران کارام جانم می رود
و نوستالژی ایجاد شده و حالت عاطفی را حذف می کنیم
قبل در مقاله ای توضیح داده ام که اصولا با به کار بردن یک کلمه یا یک ترکیب زبان کهنه نمی شود.زبان یک کلیت است باید با نگاه به کلیت تشخیص داد که کهنه است یا نه
سلام و عرض ادب خدمت جناب پیام سیستانی
اولا ممنون از نوشتن این نقد که می تواند سراغاز خوبی برای این چنین بحث ها و گفتارها باشد و به هر حال موجب می شود بیشتر از ذهن و زبان هم اطلاع داشته باشیم
پارسال همین پیشنهاد را جناب توکل بیلویردی داده بود و بنده با نقد شعری از استاد عاطف راد سعی کرده بودم این کار را آغاز کنم. اما پس از برخوردی کلامی که بین توکل بیلویردی و یکی از دوستان پیش آمد اقای عاطف راد نظرشان این بود که به دلیل خصلت انتقاد ناپذیری ذاتی که ما ایرانیان داریم ممکن است اسباب اوقات تلخی دوستان شود .
متاسفانه شرایط اقتصادی و بعد مسافت ها باعث میشود که هرکدام از ما در جزیره های کوچکی جدا از هم بمانیم و خبری از دنیای دیگران نداشته باشیم.
همین کارها می تواند ما را به هم نزدیک کند اما شرایطی دارد.....