تقویم میگوید 27 شهریور روز ملی شعر است. پارسال که علی اصغر شعر دوست روز مرگ شهریار را به عنوان روز ملی شعر به تصویب کمیسیون فرهنگی مجلس رساند و آن را به وزارت فرهنگ زورچپان کرد بی آنکه نظر اهل فن را بجویند ـ آنچنان که رسم مسئولین ما در همه کارهاست, اعتراضهای زیادی در این کار برخاست. عدهای قلیل اعلام روز ملی شعر را کاری لغو و لهو دانستند. ولی ناخرسندی بیشتر اهل نظر از این بود و هست که چرا روز مرگ شهریار روز ملی شعر اعلام شده است. زیرا معتقدند شهریار در حد و اندازههایی نیست که نام او با این روز عجین گردد. در جایی که تاریخ پر برگ ادبیات ما مشحون از نامهای بزرگی است که شهریار در پشت عظمت آنها گم است. علی اصغر شعر دوست به سایقه همشهریگری شهریار را بزرگترین شاعر معاصر میداند و تمام استدلال او در نامگذاری این روز به نام روز ملی شعر, در پس همین احساس بچگانه و سطحی جای گرفته است.
حضور شهریار یکی دو دهه در شعر معاصر کمابیش پر رنگ و جاندار بود و بعد از آنکه خودش را یکسره وقف تقلید از حافظ کرد حرفی برای گفتن نداشت. حتی در همان اوجش هم زبان شعری او پر از افت و خیز و دست انداز بود و بهندرت میتوانست غزلی یکدست و شسته رفته بگوید. جنبه بارز شعرهای او عاطفه رقیق آنهاست که همین جنبه مثبت هم در آثار آخرینش رنگ باخته است.
قائم مقامی حافظ هم هیچ حسنی برای او به شمار نمیآید بلکه بزرگترین ضعف هنری اوست. اصولا هنر مقولهای اداری نیست که در آن قائم مقامی مطرح باشد. بدترین تعریفی که میتوان نثار یک شاعر کرد این است که شعرش به شعر فلانی پهلو میزند. این در حالی است که حافظانههای شهریار حتی از لحاظ صلابت و استحکام کلام بهپای حافظانههای ابتهاج نمیرسد. چه برسد به خود حافظ که در جنب غزلیاتش آنچه مقلدین میگویند کاریکاتوری بیش نیست. و آنجا که اصل هست رونوشتهای ناشیانه چه منزلتی خواهد داشت؟
شهریار در همان اوجهایش مقادیری تجربیات ناکام در شعر شبه نو از خود بجای گذاشت ـ از قبیل دو مرغ بهشتی ـ که در کنار نام نیما برای او در همان دوره اعتباری کسب کرد. ولی این شعرها را این روزها که میخوانی و هیچ از آن زمینهها و بسترهای تاریخی و اجتماعیاش اثری در ذهن نداری, میبینی شعرهای بی ساختار حرفی موزونی بیش نیست و در ردیف اشعار شاعران نوکلاسیکی مثل مشیری و ابتهاج و نادرپور و توللی هم جای محکمی ندارند.
شعرهای انقلابی شهریار هم که تکلیفشان معلوم است. دست اندرکاران انقلاب ـ مخصوصا آنهایی که به مسایل فرهنگی توجه داشتند ـ در آغاز از اینکه هیچ شاعر گردن کلفتی پای در عرصه مدایح انقلابی نمینهد در عذاب بودند و میخواستند در این جبهه نیز برای خود پشتوانهای داشته باشند از شاعرانی مثل شهریار و اوستا حمایتی جدی کردند و آنها را زیر بال و پر گرفتند که خیلی هم دستشان خالی نباشد. متاسفانه دولتی شدن این دو بزرگوار نه تنها برای شعر انقلاب حاصلی دربر نداشت بلکه مایه وهن و خجلت خود این شاعران نیز گشت. هنوز گلی به جمال اوستا که در شعرهای انقلابیاش حداقل اسلوبها را رعایت میکرد. ولی شهریار جز شعارهای موزون که استاد حمید سبزواری بسی بهتر از او میگفت, کاری صورت نداد.
بنده چیزی از زبان ترکی نمیداند و نمیداند که شهریار در این عرصه ـ بویژه در شعر معروف حیدر بابا ـ چه کاره است. ولی امیدوار است حداقل تعریفهای که از این شعر میکنند مثل تعریفهایی نباشد که دوستداران او از شعر فارسیاش میکنند.