در اواخر دهه پنجاه ، یکی از نشریات پیش رو در ارائه شعر نو در گزارشی ذکر کرده بود که ظرف چند سال شعر ده هزار شاعر نیمائی را منتشر کرده بود.رقم ده هزار شاعر در مقایسه با بقیه السیف معدودی که در عصر حاضر در عرصه شعر امروز باقی مانده اند و فقط به جنب و جوشی بسنده کرده اند که نشان دهند زنده ند و هنوز قلبشان می تپد هم حیرت انگیز است و هم تامل برانگیز. و نشان می دهد چه تغییراتی ظرف این چهل سال در ذائقه و فرهنگ و سلیقه قشر کتاب خوان و مناسبات جامعه رخ داده و حلقه های روشن فکری که زمانی سمت و سو دهنده افکار تحصیل کردگان بودند چه اندازه کم اثر شده اند و طایفه نیمائی سرایان اگر نگوئیم منقرض شده ، در خطر انقراض قرار دارد.
بعید نیست اکثریت این ده هزار نفر جزء کسانی بودند که بنا بر مقتضیات زمان و شیوه رایج در این سبک قلم می زده اند.و به محض عدم موضوعیت یافتن از این طرز روی برتافته اند.چرا که قلم زدن در شیوه نیما نه مثل غزل سرایان انجمنی شباهت به
تفنن ها و سرگرم شدن با فنون بدیع دارد و نه مثل سپید سرایان شباهت به بی قاعدگی ها.
اگر از این ده هزار نفر تنها چیزی حدود 50 نفر درخشیده اند به این خاطر است که مابقی تنها به ظاهر قناعت کرده بودند.یعنی کوتاه و بلند کردن مصراع ها و یک دو تصویر و تشبیه تکراری برای خالی نبودن عریضه.ولی ذهنیت و نگاه نیمائی نبود.حال آنکه شعر نیمائی اندیشه می خواهد و فرم و تخیلی که خواننده را میخکوب کند.اگر هریک از سه ضلع این مثلث نقص داشته باشند لاجرم کار ارائه شده چیزی شکیل نخواهد بود.گاها وقتی جنگهای ادبی دهه پنجاه را ورق می زنی آدم احساس می کند که تعدادی شعار نردبانی می خواند که به ضرب و زور در وزنی جا گرفته است.
اما حکایت کسی که در دهه حاضر بخواهد در قالب نیمائی طبع ازمائی کند حکایت کسی است که برای مسافرت آزاد راه اسفالته را گذاشته و می خواهد به مدد گامهایش در بیابانی بی انتها جاده ای خاکی و نفر رو بسازد.جاده ای که بتواند او را بلاواسطه به کشف و شهود ناشناخته ها برساند.این راه پرسنگلاخ ست و ناهموار و استقامت می طلبد و صبر.اما وقتی به کمال انجام شود کاریست کارستان که از عهده هر کسی بر نمی اید.
مثل آخرین مجموعه شعر شاعر معاصر کوروش اقامجیدی با عنوان گرگ می وزد که گویا و مبین قلم فرسائی های این شاعر جستجوگر در جاده پرسنگلاخ شعر نیمائی است.
این مجموعه در یک نگاه جاده ایست دست ساز که لحظه های این سفر مکاشفه وار و درونی شاعر را در خود ثبت کرده و بدلیل تازگی و بدیع بودن خواندنی می نماید:
آنگاه
با دستهائی که نه چندان نیز فرمانبر
از لا به لای بوته ها راهی برای خویش وا کردیم
و از فراز شیبی آرام و ملایم
خود را رها کردیم
آقا مجیدی می توانست با توانائی که در سرودن غزل و شعر سپید دارد مجموعه ای به مراتب حجیم تر از اینکه هست ارائه دهد اما مشکل پسندی و تعلق خاطر به شعر نیمئی او را به گزیدن این راه دشوار متمایل کرده است.لذا کارهایش متفاوت است و غیر تکراری.مثلا همین چهارپاره گزنده و میخکوب کننده اش خود را از نمونه های مشابه متمایز می کند و می ارزد به ایزومرهای ریز و درشت چهارپاره های پست مدرن که در هر وبلاگی وجود دارد و باید چند بند را رد بکنی تا برسی به یک تصویر نسبتا خوب:
پس بگیرید این همه شاباش را
این جنین پیش از تولد مرده است
فاجعه تکرار شد تکرار شد
گربه باز از بچه هایش خورده است
مشخصه این چهار پاره ظاهر غلط انداز آن است.در حالی که از مسئله پیش پا افتاده ای صحبت می کند در لایه های پنهانش حکایت از فریبی تاریخی و احساس غبنی همیشگی می کند:
چه بهائی را بهانه می کنند
تیر ها از هر طرف این طرفه را
سرب سرخی که به سینه گل کند
خلط خونی که ببرد سرفه را
باز در خونخواهی لبخند گل
مکر داس کهنه پرچمدار شد
بر فراز بام ما تاریخ باز
گشت و گشت و عاقبت اوار شد
تاریخ سرایش این شعر و تقارنش با حوادث سیاسی زمان خود حکایت از هوشیاری ذهن شاعر دارد که می خواهد در لفافه تاثرش را بیان کند.بدون اینکه بخواهم وارد جزئیات شوم باید بگویم که هستند شاعرانی که در ایام مشقت و عسرت به بهانه پیراسته بودن حوزه شعر از ورود به اجتماعیات وکلان روایت ها ، در دنیای خاص خود سیر می کنند.به اعتقاد اینان رسالت روشنفکر خاص این است که به جای ادعای دانش به حقایق عام و جهانگستر، یا در تلاش دفاع از حق و عدالت برای همگان در موقعیت مشخص زندگی حرفهای خود فعالیت کند اما در پیشگاه وجدان و تعهد اجتماعی این بهانه ها به کار نمی آید.این بهانه ها سر پوشی است برای ترس از هزینه دادن.اگر جامعه ما دیگر نشاط و سر زندگی را ندارد و در مضایق درست ترین تصمیم ها را نمی گیرد به خاطر سست شدن جایگاه اقلیت روشن فکر است که به بهانه تنزه طلبی میدان را خالی کرد.بگذریم. داستان مرگ کلان روایت ها همان داستانی است که ما را مجبور ساخته در عرصه دین، سیاست، حوزه خصوصی، فرهنگ و سایر حوزه ها تبدیل به موجوداتی بی هدف، فرصت طلب و بی بند و بار باشیم دریک کلام تمام آن مفهومی که برای تلطیف روابط انسانی از قرارداد ها پرورانده شده بود با از بین رفتن اسطوزه چارچوب کلان روایت ها به یک باره بدل به توجیهی برای یلگی افسار گسیخته ای می شود که کانون آسیب های اجتماعی سیاسی دهه اخیر این جوامع است
بحث ما بیشتر روی 22 شعر نیمائی این مجموعه است که شاعر به زبانی نسبتا مستقل دست یافته است با تاثیر جزئیی از مرحوم اخوان.استقلال زبان شاعر ناشی از مضمون و حرفهای جدید یست که در چنته دارد و دنیا را از دریچه چشم و تاویل خاص خویش می بیند:
حق با من است حتما
چون خون روی صورتم این را
فریاد می زند
آیا کری نمی شنوی؟
گاهی شعر ناب همین ساده و بی پیرایه سخن گفتن است و استفاده از هر بازی زبانی و فنی آن را متصنع می کند:
من
دیوانه ی پیاده روی زیر بارشم
آن هم بدون چتر
و عاشق نوشته شدن
_عریان و بی کنایه_
در متن خیس یک غزل غمگین
از ابتدای سطر
یکی از نشانه های قدرت و تسلط شاعری، تصویرسازی های جدید و دست اول است که در این زمینه جناب آقا مجیدی کم نمی آورد :
روی شیب تند دامنه
یک نفر مداد خویش را عصای دست کرده است
پله پله از خیالهای واقعی صعود می کند
یا
حتما صدای له شده اش را باد
آقا
خانم
از گوشه پیاده رو
تا گوشهای سنگ و اصم روندگان
ایندگان
خواهد رساند
یک نشانه دیگر استفاده از تلمیحات است که هم پشتوانه ذهنی و ابشخور فکری شاعر را نشان می دهد و هم مشخص می کند شاعر چه راههائی رفته است و به قول نظامی عروضی از چه مضایق سخنی عبور کرده است:
آهسته
با احترام
گو اینکه نیز بر شانه های خاک نمی ماند
تلقین برای چیست که او خود
تلقین درس اهل نظر داند!
از حیث استقلال زبانی شاعر تقریبا به تشخص دست یافته است .البته تاثیر های کم رنگی از مرحوم اخوان دیده می شد که با توجه به سایه سنگینی که سبک اخوان بر شعرهای روائی انداخته اجتناب ناپذیر است:
در خواب تو ره پویه هامان سخت آسان بود
ما اندکی هم تند می رفتیم
آن قدر که گل های گردن را فراز آورده از هر سوی
از موج شادی خیز رفتار و نگاه مان
دزیده و ناباورانه سیر می کردند
و شادی ما هر دو را بودند
از یک دگر پرسان
استقلال زبانی جز با داشتن دید و جهان بینی خاص و لزوما حرفی برای گفتن مهیا نمی شود.اصولا تفکر انتزاعی و دید مخصوص به خود است که در تعریف و توصیف تجربه ای تازه خود را نشان می دهد چون سز مشقی از پیش در ذهنش ندارد که از آن مدد بجوید.
به همین دیل است که شعر باغ ابرشم با همه زیبائیش
دستهای گرم کار
دستهای بی سکون و بی قرار
دستهای خالق گل و بهار
ناگهان ز نیش تیز چاقوئی
زخم می خورند
دختران به خون سرخ دستها
هر گلی که پیشتر نشانده اند
آب می دهند
باغ ابرشم
غنچه می کند
سرخ و سرخ تر
ما را به یاد شعر گالیای سایه می اندازد:
زیباست رقص ناز سر انگشتهای تو
بر پرده های ساز
اما هزار دختر بافنده این زمان
با چرک و خون زخم سر انگشتهایشان
جان می کنند در قفس تنگ کارگاه!
شاعر دربرخورد با عواملی که خواه نا خواهموجب تکدر خاطر او شده است به نوعی طنز سیاه روی آورده است.طنزی که می کوشد با مضحک جلوه دادن قراردادها و مناسبتها از تلخی آن بکاهد.درست مثل شعر تهران کرج که تنگنای مسافرت با پراید را با صدای هایده مطلوب تر و قابل تحمل تر می کند:
محکوم روی صندلی پشتی پراید
ما بین این دو همسفر چاق
امشب چه انتظار رسیدن به تو کرج
بی فایده ست
تنها امید و دلخوشی ام اما
نرمای دل نشین صدای ضبط
آهنگ هایده ست
اولین شعر این مجموعه اتفاقا بهترین شعر است.در این شعر روائی که شاعر حکم دانای کل را دارد با گریزی به دنیای بی آلایش کودکی تضاد بین ماهیت ساکن و ایستای خود را با پویائی و دینامیسیته پیرامون خود فریاد می زند گوئی ناصر خسرویست که می خواهد به زبان امروز بگوید:
دیر بماندم در این سرای کهن من
تا کهنم کرد صحبت دی و بهمن
خسته از آنم که شصت سال فزونست
تا به شبانروز ها همی برم من
ای به شبان خفته ظن مبر که بیاسود
گر تو بیاسودی این زمانه ز خفتن
اوج قدرت بیان شاعر زمانیست که خاطرات کودکی اش را مرور می کند که مگسی را داخل کاسه می اندازد و مگس غرق می شود و سپس وقتی از اب بیرون می اندازند مجددا حرکت می کند.اندیشه عمیقی که پشت این زبان ساده و بی پیرایه پنهان شده نشان می دهد که این واگویه خاطرات تضادها و اضطرابهای درونی کسی است که هگل و کانت را خوانده وو در چندراهه شکاکیت و عدم قطعیت دنبال باور و پشتوانه اعتقادیی می گردد که روزمرگی خود را معنا کند:
خاطرات خانه ی قدیم
در تراس
زیر بارش شدید آفتاب
خواهرم
برادم و من
در میان کاسه اب غرق کرده ایم
دست و پا و دست و پا و دست و پا و بعد
مرده را کنار می زند
موج اب
و جنازه روی سنگ فرش داغ
زیر بارش شدید آفتاب
جان تازه ای برای خود
دست و پا و دست و پا و دست و پا
می کند
این اعتراض ناشی از نوع نگاه انتقاد امیز به نظام سلطه ی اجتماعی ست .نظام مسلطی که هر مناسبت و هر رفتار را در تابعیت با خود تعریف می کند.بی انکه برای انتظام این روایت یا رعایت اخلاق و تعلیم و تربیت و عدالت نظام یا نهاد اجتماعی مناسبی وجود داشته باشد.و برای شاعر که ناظر بر این کم و کاستی ست جز اشک باقی نمی ماند:
ماه گریه می کند
من نشسته ام و
دستمال دستمال
دانه های اشک را
پاک می کنم
پنجره باز مانده است
گرگ می وزد.
انتشار این مجموعه خواندنی خود دلیلی ست بر این که هنوز شعر نیمائی از تک و تا نیفتاده است و اگر دردی باشد و حرفی حتما شعری تاثیر برانگیز وجود خواهد داشت.
سلام
این کتاب را حتما خواهم خواند که خواندنی ست
درود جناب راثی پور با تشکر از شما و همه ی دوستانی که این کتاب را معلمانه خواندند و پسندیدند . اظهار لطف شما دوستان ، مایه ی دلگرمی من است .