این نارفیقان
همواره ما را
با مهربانی
دندان شکستند
وانگاه پیش از هر خروشی
لبهای ما را
با بوسه بستند.
ای کورِ کوراندیش،
ایکاش میدیدی که آن دیوانِ مهرآیین
با حاکمانِ شهرمان همگام و همدستند
گفتند آزادی ولی تا نامِ نان آمد
اول به انکار ایستادند
بعدش میانِ سفرهای خون نشستند.
از اولش دنبالِ چیزِ دیگری بودند
تا آخرش دنبالِ چیز دیگری هستند.